گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ادوار فقه
جلد اول
 مسألۀ اراضی مفتوح العنوة


بنقل ابن ابی الحدید این مضمون را آورده است: « خراج » قدامۀ بن جعفر در کتاب
فقیهان در بارة زمینی که به غلبه و زور گرفته شده باشد (ارض مفتوح العنوة) اختلاف کردهاند: برخی گفتهاند باید بر پنج سهم »
تقسیم گردد و چهار سهم از آنها در میان کسانی که فتح بدست آنها شده تقسیم شود. برخی گفتهاند اختیار در این کار با امام است
اگر خواهد با آن معاملۀ غنیمت میکند پس خمس آن را میگیرد و چهار خمس دیگر را تقسیم مینماید، چنانکه پیغمبر (ص) در
میکند پس خمس نمیگیرد و قسمت نمیکند بلکه بر همۀ « فیء » بارة زمین خیبر چنان کرده: و اگر خواهد با آن معاملۀ
508
و « ارض مصر » کوفه و نواحی آن) و ) « ارض سواد » اهل اسلام، موقوف و به همۀ ایشان متعلق و مربوط میماند، چنانکه عمر در بارة
جز این دو از دیگر زمینهایی که در زمان او فتح شده همین کار انجام داده است.
از هر یک از این دو وجه میتوان پیروي کرد چه پیغمبر (ص) خیبر را غنیمت قرار داده و تقسیم کرده است: »
زبیر بن عوّام در بارة مصر و بلاد شام چنین رأي داشته و به عمر گفته است. »
دانسته و آنها را « فیء » مالک بن انس همین مذهب را اختیار و از آن متابعت کرده است لیکن عمر سواد و سائر آن گونه اراضی را
273 از 305
بر عامّۀ اهل اسلام تا روز رستاخیز، موقوف ساخته و این رأي علیّ بن ابی طالب و معاذ بن جبل بوده که عمر را گفتهاند و او بکار
بسته است. سفیان سعید همین مذهب را اختیار و پیروي کرده و این رأي کسی است که اختیار این گونه اراضی را با امام میداند تا
«.. کند که در هر سال بعموم مسلمین راجع باشد « فیء » اگر بخواهد آن را غنیمت قرار دهد و اگر نه با آن معاملۀ
-7 مسألۀ حدّ خمر
اشاره
ابو بکر شارب خمر را چهل تازیانه بیشتر نمیزده عمر نیز تا مدّتی به همین حدّ اقتصار میکرده و از آن پس به اشارة علیّ علیه
السّلام هشتاد تازیانه براي حدّ شرب خمر مقرّر داشته و کار این حدّ بر همین قرار، استوار مانده است.
یاد گردیده در اینجا « دورة صدور » راجع به حرمت خمر و کیفیّت صدور این حکم آن چه با این قسمت متناسب مینمود در بحث
تا حدّي که این مسأله روشن گردد بحث و فحص بعمل آید. « حدّ شرب خمر » مناسب است در بارة
پس باید دانست که آن چه از کتب سیره و کتب حدیث عامّه و خاصّه استفاده میگردد و میتوان گفت قریب به اتفاق عامّۀ
« حدّ شرب خمر » : مذاهب اسلامی میباشد این است که
509
باین کیفیّت و عددي که بعد از رحلت پیغمبر (ص) معمول گشته تشریع نگردیده بوده و این عدد و این کیفیّت از زمان خلیفۀ دوم
مقرّر و معیّن گردیده است.
در حقیقت نسبت باین موضوع، دو مطلب زیر مورد ادعاء میباشد:
بر عددي خاصّ مقرّر نشده بوده است. « حدّ شرب خمر » ( -1 این که در زمان پیغمبر (ص
-2 تعیین عددي مخصوص در این موضوع در عهد صحابه و تقدیر خصوص عدد هشتاد در اواخر زمان خلیفۀ دوم بوده است.
در اینجا هر یک از دو مطلب فوق، تحت عنوان خود مطرح و بطور اختصار بر هر یک از آنها استدلال میشود:
-1 چگونگی حدّ شرب خمر در زمان پیغمبر (ص)
اشاره
در زمان پیغمبر (ص) حدّي معدود و محدود « شرب خمر » از روایاتی که در کتب شیعه و سنّی آورده شده چنان برمیآید که براي
مقرّر نشده است.
براي روشن شدن این مطلب نخست چند روایت از طریق اهل سنّت و پس از آن روایاتی از طریق اهل بیت طهارت در اینجا آورده
میشود:
-1 روایات عامّه
از کتاب صحیح خود، به اسنادش از انس، چنین روایت کرده است: ،« ما جاء فی ضرب الخمر » محمّد بن اسماعیل بخاري، در باب
همانا پیغمبر (ص) در شرب خمر به زدن چوب و نعلین « انّ النّبیّ (ص) ضرب فی الخمر بالجرید و النّعال و جلّد ابو بکر اربعین »
تأدیب کرده ابو بکر چهل تازیانه میزده است.
-2 باز همو در همان کتاب، به اسنادش از عقبۀ بن الحارث چنین روایت کرده است:
274 از 305
.« جیء بالنّعمان، او بابن النّعمان، شاربا. فامر النّبیّ (ص) من کان بالبیت ان یضربوه قال: فضربوه. فکنت أنا فی من ضربه بالنّعال »
510
-3 باز هم بخاري در صحیح خود به اسنادش از ابو هریره چنین روایت کرده است:
«.. أتی النّبیّ (ص) برجل قد شرب. قال: اضربوه. قال: ابو هریره: فمنّا الضّارب بیده و الضّارب بنعله و الضّارب بثوبه »
اللّ و إمرة ابی بکر و صدرا
􀀀
کنّا نأتی بالشّارب علی عهد رسول ه » : -4 و همو به اسنادش از سائب بن یزید روایت کرده که گفته است
ابن حجر « من خلافۀ عمر فنقوم الیه بأیدینا و نعالنا و اردیتنا حتّی کان آخر إمرة عمر فجلّد اربعین حتّی اذا عتوا و فسقوا جلد ثمانین
در ذیل خبر چهارم (خبر اخیر) قضیۀ مکاتبۀ خالید ولید را با عمر مبنی بر « فتح الباري بشرح صحیح البخاري » عسقلانی در کتاب
پس از « بر هشتاد تازیانه قرار گرفت « شرب خمر » بر اثر آن نوشته، حدّ » : افراط مردم در شرب خمر آورده و در دنبالۀ آن گفته است
در همان اواسط « حدّ شرب خمر » چون خالد ولید در اواسط خلافت عمر وفات یافته پس این عدد (هشتاد) براي » : آن گفته است
بر این عدد استقرار یافته صحیح نمیباشد « حدّ خمر » خلافت وي مقرّر گردیده است و این که سائب گفته که در آخر خلافت عمر
.«1»
______________________________
و قال الواقدي فی هذه السنۀ، یعنی سنۀ 21 مات خالد بن ولید بحمص و اوصی » : 1) طبري در ذیل حوادث سال 21 چنین آورده )
اللّ و عبد الرحمن ابنا عمر و ابو سروعه فقدموا مصر فشرب عبد
􀀀
قال و فیها غزا عبد ه » باز چنین آورده است « إلی عمر بن الخطاب
قالوا: و کتب ابو ..» : و همو در آغاز بیان حوادث سال 18 چنین آورده است « الرحمن و ابو سروعه الخمر و کان من أمرهما ما کان
عبیدة إلی عمر: ان نفرا من المسلمین اصابوا الشراب: منهم ضرار و ابو جندل فسالناهم فتاوّلوا و قالوا: خیّرنا فاخترنا قال:
یعنی فانتهوا و جمع الناس فاجتمعوا علی « فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ » و لم یعزم علینا. فکتب الیه عمر: فذلک بیننا و بینهم «؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ »
ان یضربوا فیها ثمانین جلدة و یضمنوا الفسق و من تأول علیها بمثل هذا فان ابی قتل. فکتب عمر إلی ابی عبیدة: ان ادعهم فان زعموا
.«.. فبعث إلیهم فسالهم علی رءوس الناس فقالوا: حرام فجلدهم ثمانین « انها حلال فاقتلهم و ان زعموا انهما حرام فاجلدهم ثمانین
از این قسمت که طبري نقل کرده معلوم میشود در سال 18 که سال 5 خلافت عمر بوده هشتاد تازیانه براي حد خمر مسلم بوده و
در آن سال بر آن عمل شده است (ادعاء تغییر یعنی اجتهاد و تاویل شاربان خمر و هم اتفاق و اجتماع عمر و مردم مدینه بر کشتن
تاویل کنندگان هم در این قضیه قابل دقت و توجه است). باز طبري به اسناد خود از نافع در همین قضیه این مضمون را آورده است:
چون نامۀ ابو عبیده در بارة ضرار و ابو جندل به عمر رسید عمر بوي نوشت که مردم را جمع کند و نزد همه، از ایشان از حرمت و »
حلیت خمر بپرسد پس اگر گفتند: حرام است بر ایشان هشتاد تازیانه بزند و توبه دهد و اگر گفتند:
حلالست گردن ایشان را بزند. پس ابو عبیده مردم را فراهم ساخت و جلو ایشان از آنان پرسید پاسخ دادند: بلکه حرامست پس بر
«.. ایشان هشتاد تازیانه زد پس آن دو از شرم خانه نشین شدند و ابو جندل بحال جنون دچار گردید
511
أتی النّبیّ برجل شرب الخمر فضربه » : بیهقی این روایت را آورده است « خلافیّات » از کتاب « فتح الباري » -5 ابن حجر عسقلانی در
بجریدتین نحوا من اربعین ثمّ صنع ابو بکر مثل ذلک فلمّا کان عمر استشار النّاس فقال له عبد الرحمن بن عوف: اخف الحدود
و این روایت را همام از قتاده باین عبارت آورده است.. فامر قریبا من عشرین رجلا فجلده کلّ جلدتین بالجرید و « ثمانون. ففعله عمر
جاءت الأخبار متواترة عن علیّ انّ النّبی لم یسنّ فی الخمر » : -6 باز همو در همان کتاب از طحاوي نقل کرده که گفته است « النّعال
«. شیئا
سمعت علیّا یقول. من أقمنا » : -7 در صحیح مسلم و صحیح ابن ماجه، بنا بنقل ابن حجر از عمیر بن سعید چنین روایت شده است
275 از 305
.« علیه حدا فمات فلا دیۀ له الّا من ضربنا فی الخمر فانّه شیء صنعناه
512
-8 بخاري در صحیح خود از عمیر بن سعید نخعی روایتی باین عبارت آورده است:
.« اللّ لم یسنّه
􀀀
قال: علیّ ما کنت لاقیم حدّا علی احد فیموت فاجد فی نفسی الّا صاحب الخمر فانّه لو مات و دیته و ذلک انّ رسول ه »
-2 روایات خاصّه
-1 محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی، به اسنادش 2- از ابو بصیر روایت کرده که گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام
حضرت پاسخ داد: «؟ اللّ
􀀀
کیف کان یجلد رسول ه » پرسیدم
کان یضرب بالنّعال و یزید کلّما أتی بالشّارب ثمّ لم یزل النّاس یزیدون حتّی وقف علی ثمانین. اشار بذلک علیّ علیه السّلام علی »
-2 همو در همان کتاب، به اسنادش از حلبی، همین روایت را با اندك اختلافی در عبارت آورده است. « عمر فرضی بها
-3 باز همو در همان کتاب، به اسنادش از زرارة بن اعین، روایت کرده که گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که
اللّ بن عمر و قد شرب الخمر فامر به عمر، ان یضرب فلم یتقدّم علیه احد یضربه حتّی قام علی علیه السّلام بنسعۀ
􀀀
اقیم عبید ه » : میگفت
اللّ پسر عمر را که شراب آشامیده بود براي اجراء حدّ بپا داشته بودند عمر دستور داد که او را حدّ
􀀀
عبید ه « مثنیّۀ فضربه بها اربعین «1»
بزنند کسی بر این کار اقدام نکرد تا این که علی علیه السّلام بپا خاست و نواري دو لا شده بر گرفت و چهل بار بر او بزد.
اللّ بن سنان از حضرت صادق علیه السّلام چنین روایت
􀀀
از تفسیر عیّاشی از عبد ه « مستدرك الوسائل » -4 محدّث نوري در کتاب
أتی عمر بن الخطّاب بقدامۀ بن مظعون قد شرب الخمر و قامت علیه البیّنۀ. فسأل علیّا علیه السلام فأمره أن یجلده، ثمانین » : کرده است
«.. جلدة
______________________________
1) نسعۀ بر وزن (تسعه) بمعنی نوار و تنک ستور میباشد. )
513
-5 همو در همان کتاب از ابو الربیع روایت کرده که گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام چگونگی عمل پیغمبر را (ص) در
کان یضرب بالنّعال و یزید و ینقص و کان النّاس بعد ذلک یزیدون و » : پرسیدم آن حضرت چنین گفت « حدّ شرب خمر » موضوع
«..«1» ینقصون لیس بحدّ محدود حتّی وقف علیّ بن ابی طالب علی ثمانین جلدة حیث ضرب قدامۀ بن مظعون
-2 زمان استقرار عدد خاصّ در حدّ شرب خمر
اشاره
این مطلب از برخی از روایات که در بارة مطلب نخست آورده شد تا حدي دانسته میشود بعلاوه روایاتی دیگر نیز در این زمینه از
فرض ابو » طرق عامّه و خاصّه وارد شده که از آن جمله است روایت ابن حجر عسقلانی (در فتح الباري) از ابن شهاب باین عبارت
.« بکر فی الخمر اربعین سوطا و فرض عمر ثمانین
مؤرخان گفتهاند: عمر نخستین کسی است که قیام به جماعت » : ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه چنین افاده کرده است
را در ماه رمضان تشریع کرده (تراویح).
هشتاد تازیانه بکار بسته و خانۀ رویشد ثقفی را که مرد نبّاذ (نبیذ ساز یا نبیذ « حدّ شرب خمر » و همو نخستین کسی است که در
« خوار) بوده سوزانده است
276 از 305
______________________________
این مطلب نیز یاد گردد. طبري در « خمر » 1) در خاتمۀ این قسمت به جا است از لحاظ تاریخ فقهی مربوط بحکم طهارت و نجاست )
قالوا و بلغ عمر ان خالدا دخل الحمام فتدلّک بعد النّورة بثخین عصفر معجون بخمر ..» : ذیل حوادث سال 17 چنین آورده است
اللّ قد حرّم ظاهر الخمر و باطنه کما حرّم ظاهر الاثم و باطنه و قد حرّم مسّ الخمر الا ان
􀀀
فکتب الیه بلغنی انک تدلّکت بخمر و ان ه
« تغسل کما حرّم شربها فلا تمسّوها اجسادکم فانها نجس و ان فعلتم فلا تعودوا. فکتب الیه خالد: انّا قتلناها فعادت غسولا غیر خمر
جواب خالد و باز جواب عمر در این قضیه باید مورد «.. اللّ علیه
􀀀
فکتب الیه عمر: انّی اظنّ آل المغیرة قد ابتلوا بالجفاء فلا أماتکم ه
تأمل و دقت قرار گیرد.
514
از تاریخ الخلفاء سیوطی نقل کرده که او از عسکري نقل نموده « الفصول المهمّۀ » دانشمند معاصر سیّد شرف الدین عاملی در کتاب
هو اوّل من سمی به امیر المؤمنین و اوّل من کتب التّاریخ من الهجرة و اوّل من اتّخذ بیت المال و » :«1» که او در بارة عمر گفته است
اوّل من سنّ قیام شهر رمضان (بالتراویح) و اوّل من عسّ باللیل و اوّل من عاقب علی الهجاء و اوّل من ضرب فی الخمر ثمانین و اوّل
بطور خلاصه باید گفت بیشتر روایات و اخبار و اقوال در این زمینه بر این محور میچرخد که در دور صدور احکام « من حرّم المتعۀ
براي شرب خمر، حدّي محدود، مقرر نشده و این کار در عهد صحابه (بدین گونه که در زمان ابو بکر چهل تازیانه و در زمان عمر
مقرّر « حدّ » بر حسب مؤامره و مشاوره هشتاد تازیانه معین گردیده) انجام یافته و در فرجام، زدن هشتاد تازیانه بر شارب خمر بعنوان
گردیده است.
پرسش و پاسخ
اشاره
در اینجا ممکن است سؤالی به میان آید بدین خلاصه: چطور میتوان تصور کرد که حکمی در زمان شارع مقدّس صدور نیافته
باشد و بزرگان مسلمین آن را در دورههاي بعد حکم دانسته و بکار بسته باشند؟
براي پاسخ این سؤال بنظر نویسندة این اوراق یکی از دو راه که در زیر یاد میگردد باید اختیار گردد:
راه اول
اشاره
گفته شود حدّ شارب خمر براي ردع و منع او میباشد و ردّ و منع اشخاص به اعتبار اوقات و اوضاع و احوال و سائر شئون و جهات
« تعزیر » نظیر « حدّ شرب » ممکن است، با حفظ اصل حدّ، از لحاظ عدد تفاوت پیدا کند پس اگر این فرض، درست باشد مسألۀ
خواهد بود که اختیار کیفیت اجراء و عدد آن به اعتبار رعایت اوضاع و احوال شخصی و ظروف و مقتضیات اجتماعی بنظر امام و
والی امر، موکول و رأي و اجتهاد او در این باره نافذ میباشد.
______________________________
1) این قسمت در پاورقی صفحۀ 467 بنقل از خود تاریخ الخلفاء آورده شده است. )
515
به تعبیري دیگر بنا باین فرض، اصل حدّ به وحی و الهام از جانب خدا تشریع گشته لیکن عددي خاص براي آن معین نشده و اختیار
این کار به پیغمبر (ص) و جانشینان او واگذار شده است. از این رو عمل پیغمبر (ص) در این باره باختلاف نقل شده و این که در
277 از 305
.« حدّ » روایاتی تصریح بعدم تشریع شده عدم تشریع عدد از آن منظور بوده است نه اصل
در عهد صحابه چون علی علیه السّلام، که بطور اطلاق از همۀ اصحاب، اعلم و افضل بوده، عدد هشتاد را گفته و خلیفۀ دوم پذیرفته
و اجراء کرده در دورههاي بعد، پیروي و متابعت از آن لازم شده است.
اگر صحابه میدانستند که پیغمبر (ص) براي شرب خمر، حدّي خاص » : ابن حجر عسقلانی از مازري این مضمون را نقل کرده است
قرار داده بیگمان در این موضوع از رأي و اجتهاد نمیرفتند (چه در مسائل دیگر که حکم آن معین و معلوم بوده به اجتهاد استناد
نکرده و رأي را بکار نبردهاند) پس شاید صحابه میدانستهاند که پیغمبر (ص) در این موضوع، به اجتهاد و رأي خود عمل کرده نه
.« این که وحی و امري در میان باشد
این مطلب منقول از مازري شاید بهمان نظر معقول و صحیحی که ما احتمال دادیم اشاره باشد و گر نه درست بنظر نمیرسد که
«1» . پیغمبر (ص) در امور تشریعی بدون استناد به وحی دستوري فرماید یا کاري به انجام رساند
______________________________
که از علی علیه السلام نقل شده قابل توجه است. ابن ابی الحدید از کتاب « و کلّ سنّۀ » 1) براي تایید آن احتمال و نظر جملۀ )
تالیف ابو الفرج اصفهانی در قضیۀ ولید بن عقبۀ ابن ابی معیط (برادر مادري عثمان) که مردي احمق و فاسق بوده و در « الاغانی »
هنگامی که از جانب عثمان امارت کوفه را داشته شراب میآشامیده و مسلمین به عثمان شکایت برده و به فسق و شرب او شهادت
اللّ
􀀀
انّ الشهادة لمّا تمّت قال عثمان بعلی علیه السلام: دونک ابن عمّک فاقم علیه الحدّ.. فامر علیّ، عبد ه ..» : دادهاند چنین آورده است
بن جعفر و قال:
اللّ (ص) اربعین و جلد ابو
􀀀
قم فاجلده. فقام فجلده و علیّ علیه السلام یعدّه حتّی بلغ اربعین. فقال له علیّ: أمسک حسبک جلد رسول ه
.« بکر اربعین فکمّلها عمر ثمانین و کلّ سنّۀ
516
یادآوري
ناگفته نماناد که اهل سنّت، رأي و اجتهاد را نسبت به پیغمبر (ص) تجویز میکنند لیکن در مذهب شیعه رأي و اجتهاد را (بمعنی
حقیقی کلمه) نسبت به پیغمبر (ص) جائز نمیدانند.
آري علماء شیعه میگویند: تصرّف پیغمبر (ص)، قولی باشد یا فعلی، بر یکی از سه وجه زیر است:
تعبیر شده. « فتوي » -1 بر وجه تبلیغ که از آن به
-2 بر وجه امامت.
-3 بر وجه قضاء و حکومت.
تحقیق کرده که شهید دوم نیز عین آن را با اندك زیادتی « فائده » این موضوع را تحت عنوان « القواعد و الفوائد » شهید اول در کتاب
:«1» آورده است در اینجا آن قسمت تلخیص و ترجمه میشود « تمهید القواعد » در کتاب
تصرف پیغمبر (ص) [فعلی باشد یا قولی] یک بار بطریق تبلیغ است و آن فتوي میباشد و باري بطریق امامت است مانند جهاد و »
تصرف در بیت المال و بار دیگر بطریق قضاء است مانند فصل خصومت میان متداعیین از راه بیّنه یا سوگند یا اقرار.
و هر تصرفی در عبادت از باب تبلیغ میباشد.
گاهی نسبت به موردي تردید پیش میآید که آیا از قبیل تبلیغ است یا از قبیل قضاء، از آن جمله سه مورد زیر در اینجا یاد »
میگردد:
278 از 305
پس به قولی این حدیث بر وجه تبلیغ و افتاء میباشد و از این رو، بحسب این « من أحیا أرضا میتۀ فهی له » :( -1 گفتۀ پیغمبر (ص »
قول، هر کسی میتواند زمینی را
______________________________
عبارتی افزوده شده در ترجمه میان این « القواعد و الفوائد » براي زیادت توضیح، بر عبارت « تمهید القواعد » 1) مواردي که در )
علامت [] قرار داده میشود.
517
احیاء کند، باذن امام باشد یا بدون اذن امام، و به قولی دیگر این حدیث بر وجه تصرف به امامت است پس احیاء زمین موات بی
اذن امام جائز نیست. قول اول را برخی از اصحاب و قول دوّم را اکثر آنان، اختیار کردهاند.
این دستور را پیغمبر (ص) به هند هنگامی که « خذي لک و لولدك ما یکفیک بالمعروف » ، -2 گفتۀ پیغمبر (ص) به هند دختر عتبه »
فرموده است. پس « إنّ ابا سفیان رجل شحیح لا یعطینی و ولدي ما یکفینی » : از ابو سفیان شوهر خود شکایت کرده و گفته است
برخی گفتهاند: این دستور از قبیل افتاء و تبلیغ است بنا بر این تقاصّ از مال کسی که بدهکاري خود را نپردازد جائز است، خواه
باذن حاکم و خواه بی اذن او، و برخی دیگر گفتهاند: از قبیل قضاء و حکومت است پس گرفتن از مال کسی که بدهکار باشد و به
اداء و انفاق تن در ندهد بی حکم حاکم و قضاء قاضی جائز نمیباشد. افتاء و تبلیغ چون نسبت به سائر اقسام تصرف، اغلب است و
حمل بر اغلب، اولی پس حمل این مورد بر افتاء ارجع و اولی میباشد.
که ابن جنید و برخی این گفته را بر سبیل فتوي و تبلیغ میدانند پس اعم است از این « من قتل قتیلا فله سلبه » :( -3 گفتۀ پیغمبر (ص »
که باذن امام باشد یا بی اذن او و بقول برخی دیگر بر سبیل تصرف به امامت است پس بر اذن امام، موقوف میباشد و این قول،
اقوي است چه اوّلا این قضیه در یکی از جنگها بوده پس بهمان مورد اختصاص دارد و ثانیا اصل در موضوع غنائم اینست که به
ما غَنِمْتُمْ..) و خروج سلب از این حکم، بر خلاف ظاهر آیه است و ثالثا موجب این میشود که 􀀀 همۀ غانمین متعلّق باشد (وَ اعْلَمُوا أَنَّ
تمام توجّه مجاهدان به کشتن صاحبان سلب باشد و این خود موجب اختلال نظام جهاد میگردد. بعلاوه قصد قربت و اخلاص در
عمل که در کار جهاد منظور و معتبر است از میان میرود.
518
راه دوم
بطرق و انحایی مختلف و متفاوت اجراء گردیده لیکن آخرین بار « حدّ شرب خمر » ( این که گفته شود هر چند در زمان پیغمبر (ص
بهمان عدد هشتاد این حدّ واقع شده و علی علیه السّلام این سنّت عملی را دریافته و همین عدد را حکم الهی دانسته و در عهد
صحابه به ایشان یادآوري کرده است.
گر چه بلحاظ روایاتی که از این پیش نقل شد این راه تا حدي روشن نیست، چه در برخی از آنها بعدم تشریع عدد هشتاد در عصر
پیغمبر (ص) تصریح شده لیکن چند روایت موجود است که از ملاحظۀ آنها این نظر تأیید میگردد آن روایات عبارت است از:
.««1» -1 انّ فی کتاب علیّ علیه السّلام یضرب شارب الخمر ثمانین و شارب النّبیذ ثمانین
.««2» اللّ ضرب فی الخمر ثمانین
􀀀
انّ رسول ه » -2
.«[؟] «3» و امّا الثّمانون فشارب الخمر یجلد، بعد تحریمه، ثمانون » -3
خلاصه آن که اگر تصدیق شود که حکم حد شرب از لحاظ عدد در دور صدور مقدر و مقرر نشده باید گفت بنظر شارع مقدس
عددي خاص براي آن معتبر نبوده و تقدیر عدد و تعیین تازیانه بنظر والی و امام واگذار شده چون در عهد صحابه بر عدد خاص،
279 از 305
اتفاق و اجماع به همرسیده ناگزیر در ادوار لا حقه همان را پیروي کرده و به موقع عمل گذاشتهاند.
______________________________
1) محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی به اسنادش از یزید بن معاویه که او گفته است: این حدیث را از حضرت صادق (ع) )
شنیده است.
شیخ صدوق به اسنادش از محمد حنفیه که او از پدرش علی علیه « خصال » از کتاب « وسائل الشیعه » 2)- شیخ حرّ عاملی در کتاب )
السلام روایت کرده که این خبر را گفته است.
اللّ بن سلام که او گفته: پیغمبر
􀀀
تألیف شیخ مفید از عبد ه « الاختصاص » از کتاب « مستدرك الوسائل » 3)- محدّث نوري در کتاب )
(ص) چنین فرموده است. پس بموجب این روایت نبوي، سنّت قولی براي این حکم وجود داد و بموجب روایت علوي (روایت دوم)
سنّت عملی ثابت میباشد.
519
-3 در موارد اختلاف، شخصی بوده که بر عظمت علمی او اتفاق داشتهاند
اختلافاتی نسبت به احکام دینی و مسائل فقهی به میان میآمده و گاهی « عهد صحابه » چنانکه دانسته و نمونههایی آورده شد در
چنان بوده که مدتی این اختلاف از جنبۀ علمی، باقی میمانده لیکن، از نظر عمل، در مسائلی که خلیفه مورد سؤال و مراجعه بوده و
لازم میافتاده که حکم آن بطور سریع و قطعی صدور یابد تا اگر نزاعی در میان بوده بر طرف و اگر نه وظیفه و تکلیف شخصی
روشن و معین گردد روا نبوده و نمیشده است که اختلاف بر جا بماند بس ناگزیر باید قولی انتخاب و رأي و نظري اختیار شود در
این گونه مواقع کسی که قولش قطع و حکمش فصل بوده علی علیه السّلام میباشد.
عامّه و خاصّه به طرقی مختلف، موارد متعدد را که صحابه، و بویژه خلفاء در آن موارد علی علیه السّلام را مرجع قرار داده و به او
مراجعه میکرده و آن چه آن حضرت میگفته میپذیرفته و بکار میبردهاند در کتب خود آوردهاند. و این شگفت نیست چه هیچ
کس را در فزونی علم و فضل علی علیه السّلام تردیدي نبوده، بر همه روشن بوده که علی تنها کسی است که از کودکی در دامان
تعلیم و تربیت پیغمبر (ص) بالش و پرورش یافته و فضل و دانش اندوخته، همه کس میدانسته که قرابت و قرب او به پیغمبر (ص)
از همه پیش و بر همه بیش بوده، دشمن و دوست اعتراف داشتهاند که از نخستین آن نزول وحی و تنزیل و اوّلین مرحلۀ حکم و
تشریع تا واپسین دمی که پیغمبر (ص) در این جهان میزیسته
520
علی علیه السّلام با پیغمبر (ص) همراه و همدم میبوده و بر هر حکم و دستور که از آن حضرت صدور مییافته مطّلع و واقف
میگشته و ظاهر و باطن و مستور و منظور و منطوق و مفهوم آن را بهتر و صحیحتر از دیگران ادراك میکرده است.
تألیف محمد بن ابراهیم نعمانی بطرق متعدد از سلیم بن قیس « الغیبه » از کتاب « مستدرك الوسائل » در کتبی متعدد از جمله کتاب
سلیم گفت: علی (ع) را گفتم: از سلمان و مقداد و ابو ذر چیزهایی از تفسیر » هلالی و از غیر او روایتی مفصل آورده شده بدین مفاد
قرآن و احادیث پیغمبر (ص) شنیدم که پس از آن از تو نیز همانها را شنیدم لیکن در میان مردم از تفسیر و حدیث چیزهایی مخالف
آنها دیدم که به گمان ایشان اینها دروغ است آیا چنان پنداري که مردم از روي عمد چیزهایی دروغ به پیغمبر (ص) نسبت میدهند
و قرآن را بنظر و رأي خود تفسیر میکنند علی (ع) گفت: پرسیدي اکنون پاسخ را به فهم: همانا در دست مردم حقّ است و باطل،
راست است و دروغ، ناسخ است و منسوخ، عامّ است و خاصّ، محکم است و متشابه، حفظ است و وهم. در زمان خود پیغمبر (ص)
یا أیّها النّاس قد کثرت علیّ الکذّابۀ فمن کذب علیّ متعمّد فلیتبوّأ » : آن قدر بر او دروغ گفتند که بپا ایستاد خطبه خواند و گفت
280 از 305
و همانا حدیث که به تو میرسد از یکی از چهار تن است که پنجم ندارد: «.. مقعده من النّار
یکی مردي است منافق که به ایمان تظاهر و به زبان، اسلام خود را تصنّع میکند پروا ندارد از این که عمدي بر پیغمبر (ص) دروغ
بگوید پس اگر اهل اسلام میدانستند که او مردي است منافق و دروغ گو از او نمیپذیرفتند و او را تصدیق نمیکردند لیکن..
پس این یکی از چهار تن.
دوم مردي است که از پیغمبر (ص) چیزي شنیده و چنانکه باید آن را حفظ نکرده و در آن بوهم افتاده نه این که بطور عمد دروغ
بسته باشد.. و اگر اهل اسلام میدانستند که وهم است آن را نمیپذیرفتند و خود او نیز اگر میدانست که وهم است آن را
نمیگفت.
521
سیم مردي است که چیزي را از پیغمبر (ص) شنیده که امر کرده و پس از آن نهی کرده، لیکن او نهی را نشنیده و بعکس پس
منسوخ را حفظ کرده نه ناسخ را و اگر میدانست منسوخ است ترکش میکرد و هم مردم اگر میدانستند که منسوخ است آن را
ترك میکردند.
و چهارم مردي است که بر خدا و پیغمبر (ص) او، چون دروغ را دشمن داشته و از خدا میترسیده و پیغمبر (ص) را عظیم میداشته
است، دروغ نگفته و به توهّم چیزي نگفته بلکه حدیث را چنانکه باید حفظ کرده و همان طور که شنیده بیکم و زیاد آورده و
و چنان نبود که همۀ ..» : تا آنجا که علی علیه السلام گفته است «.. ناسخ و منسوخ را حفظ و به ناسخ عمل و منسوخ را رها کرده
اصحاب پیغمبر (ص) چون چیزي از او میپرسیدند بفهمند، بلکه بعضی از ایشان میپرسیدند و نمیفهمیدند به طوري که دوست
میداشتند که اعرابی یا قاري بیاید بپرسد و ایشان بشنوند و بفهمند لیکن من همه روز را بر پیغمبر (ص) داخل میشدم و تنها با او
میبودم و بهر جا میرفت میرفتم و همۀ اصحاب (پیغمبر (ص) میدانند که پیغمبر (ص) با هیچ کس جز من این شیوه را نداشت
من چنان بودم که چون میپرسیدم جوابم میداد و چون خاموش میشدم او آغاز میکرد و از خدا خواست که مرا حافظ و معصوم
از فراموشی قرار دهد از آن وقت که این دعا را در حقّم کرد هیچ چیز را فراموش نکردهام همانا به پیغمبر (ص) گفتم: از هنگامی
که تو در بارهام دعا کردي هیچ چیز از آن چه بمن آموختی فراموش نکردهام و چیزي از من فوت نشده است، با این که ننوشتهام،
پس چرا بر من املاء میکنی؟ و چرا مرا به نوشتن میفرمایی؟ آیا میترسی فراموش کنم؟!! فرمود: نه، برادرم بر تو از فراموشی و
«.. نادانی نمیترسم چه خدا بمن خبر داده که دعاء من در بارة تو به اجابت رسیده است
پس علی (ع) از همۀ صحابه، بطور اطلاق، به اصول و فروع و مبادي و مبانی و مسائل و دلائل احکام دین زیادتر احاطه میداشته و
حقائق و دقائق
522
آیات و سنن را بهتر میدانسته و از مصالح و حکم و عوامل و علل تشریع فرائض و سنن آگاهتر میبوده و بر دقائق و رموز تکالیف
فقهی و مقاصد دینی وقوفی کاملتر میداشته است.
و از این رو مراجعه به علی در مسائل دینی، بلکه بطور کلّی در مسائل علمی، «1» حقائق یاد شده مورد اعتراف مخالف و موافق بوده
از امور عادي و متعارف بشمار میرفته است این ادعائی نیست که شیعیان علی (ع) گفته و نوشته باشند کتب اهل سنت و جماعت
مشحونست به روایات و آثاري که این مطلب به صراحت در آنها یاد گردیده است.
در اینجا براي نمونه چند روایت آورده میشود:
ز ا ن س ح ي ر صب ت ی ا و ر ه د ر ک ه ک « ت ا ق ب ط ء ا ه ق ف ل ا » 1 - و ب ا ق ا ح س ا ي ز ا ر ی ش ر د ______________________________
281 از 305
در ذیل شرح خلافت علی (ع) احادیثی دال بر خلافت « عقد الفرید » 1) احمد بن محمد بن عبد ربّه اندلسی (متوفی 328 ) در کتاب )
آن حضرت مانند حدیث غدیر و حدیث منزلت (اما ترضی ان تکون منّی بمنزلۀ هارون بن موسی) آورده (حدیث غدیر را به وجهی
این حدیث است از عائشه « عقد الفرید » کامل، خطیب بغداد هم آورده است) از جمله احادیث که دالّ بر عظمت علی است در
دخل » : باز همو گفته است « اللّ (ص) من علی و لا رأیت امرأة کانت احب الیه من امرأته
􀀀
ما رأیت رجلا احب إلی رسول ه » : قالت
رجل علی الحسن ابن ابی الحسن البصري فقال: یا ابا سعید إنهم یزعمون انک تبغض علیّا! قال: فبکی الحسن حتی اخضلّت لحیته ثم
اللّ علی عدوّه و ربّانیّ هذه الامۀ و ذا فضلها و سابقتها و ذا قرابۀ قریبۀ من رسول
􀀀
قال: کان علی بن ابی طالب سهما صائبا من مرامی ه
اللّ . اعطی القرآن عزائمه ففاز منه بریاض
􀀀
اللّ و لا السّروقۀ لمال ه
􀀀
اللّ (ص) و لا الملومۀ فی ذات ه
􀀀
اللّ (ص)، لم یکن بالنّومۀ عن رسول ه
􀀀
ه
سعید بن منصور به « سنن » از « الاشباه و النّظائر » جلال الدین سیوطی در کتاب «! مونقۀ و اعلام بیّنۀ ذلک علی بن ابی طالب یا لکع
الحمد للّه الذي جعل عدوّنا یسألنا عما نزل به من امر دینه: ان معاویۀ » : اسناد وي از شعبی از علی علیه السلام چنین حدیث کرده
« کتب إلیّ یسالنی عن الخنثی فکتبت الیه: ان توریثه من قبل مباله
523
«. جمع عمر اصحاب النّبیّ (ص) یستشیرهم و فیهم علی. فقال: أنت أعلمهم و أفضلهم » : چنین گفته است
از احمد بن حنبل نقل کرده که او در کتاب مناقب خود چنین روایت « ینابیع المودّة » -2 شیخ سلیمان حسینی نقشبندي در کتاب
.« اللّ عنه
􀀀
انّ عمر بن الخطّاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علیّ رضی ه » : نموده
من أفتاکم » و غیر این دو در کتب خود از عائشه روایت کردهاند که چون پرسیده « طبقات » -3 همو در همان کتاب و ابو اسحاق در
-4 از صحیح مسلم نقل « امّا انّه أعلم النّاس بالسّنّۀ » : و پاسخ شنیده است که این فتوي از علی (ع) میباشد گفته است «؟ بصوم عاشورا
.« ائت علیّا فسله » : از عائشه پرسیده شده او به علی (ع) ارجاع داده و گفته است « مسح خفّین » شده که چون حکم
انتهی العلم إلی ثلاثۀ: » : -5 ابو اسحاق از مسروق روایت کرده که گفته است
اللّ بن مسعود و عالم الشّام ابو
􀀀
عالم بالمدینۀ و عالم بالشّ ام و عالم بالعراق. فعالم المدینۀ علیّ بن ابی طالب و عالم العراق عبد ه
-6 همو از عبد الملک بن ابی سلیمان روایت کرده که « الدّرداء. فاذا التقوا سال عالم العراق و عالم الشّام عالم المدینۀ و لم یسألهما
گفته است: عطاء را گفتم:
از کتاب مسند احمد بن « ینابیع المودّه » -7 نقشبندي در « اللّ و لا اعلمه
􀀀
أ کان من اصحاب النّبیّ (ص) احد أعلم من علیّ؟ قال: لا و ه »
لم یکن احد من ال ّ ص حابۀ یقول: » : حنبل و کتاب مناقب موفّق بن احمد بسند آن دو از سعید بن جبیر این عبارت را روایت کرده
.« الّا علیّ بن ابی طالب « سلونی »
-8 ابن شهرآشوب در مناقب از عبادة بن صامت از عمر نقل کرده که گفته است:
و همو از پیغمبر (ص) «. کنّا أمرنا اذا اختلفنا فی شیء ان نحکم علیّ بن ابی طالب »
524
.« اذا اختلفتم فی شیء فکونوا مع علیّ بن ابی طالب » : آورده است که
« أعطی علی تسعۀ اعشار العلم و انّه لأعلمهم بالعشر الباقی » : از ابن عباس چنین آورده است « طبقات الفقهاء » -9 ابو اسحاق در کتاب
همین روایت را نقل کرده « فتح المبین » از محمد بن علی، حکیم ترمذي، در شرح او بر رسالۀ « ینابیع المودّه » -10 صاحب کتاب «1»
من نزد پیغمبر » : و نیز همو از ابن المغازلی و موفّق خوارزمی بسند آن دو از علقمه از ابن مسعود روایت کرده که چنین گفته است
قسّمت الحکمۀ عشرة اجزاء [لعلیّ تسعۀ اجزاء] و للنّاس جزء واحد و هو » : (ص) بودم وي را از علم علی پرسیدند پیغمبر (ص) گفت
.« اعلم بالعشر الباقی
282 از 305
العلم ستّۀ اسداس: لعلیّ من » : -11 ابن شهرآشوب از خطیب نقل کرده که در کتاب اربعین خود از عمر این عبارت را آورده است
-12 باز همو از عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده « ذلک خمسۀ اسداس، و للنّاس سدس و لقد شارکنا فی السّدس حتّی لهو اعلم منّا به
لتعجل » : که عمر علی را گفت
______________________________
خود از تفسیر ثعلبی و از مناقب ابن مغازلی از ابن مسعود از پیغمبر (ص) خبري باین « اربعین » 1) محمد طاهر شیرازي در کتاب )
نیز نقل کرده است. این خبر را ابو نعیم نیز در کتاب « قسّمت الحکمۀ عشرة اجزاء فاعطی علیّ تسعۀ اجزاء و النّاس جزء واحد » عبارت
به اسنادش از ابن مسعود روایت کرده است. « حلیۀ »
اللّ (ص) ادخل لسانه فی فمی فانفتح
􀀀
عن علی (ع) ان رسول ه » : امام غزّالی نقل کرده « لدنّیۀ » از رسالۀ « اربعین » محمد طاهر شیرازي در
همو از تفسیر ثعلبی نقل کرده به اسنادش از مجاهد از ابن عباس قال: .« فی قلبی الف باب من العلم مع کل باب الف باب
این مضمون به همین الفاظ و با الفاظی دیگر از قبیل .« أنا مدینۀ العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب » :( اللّ (ص
􀀀
قال رسول ه
به طرقی متعدد که شاید نزدیک بحد تواتر باشد نقل شده است. « علم » به جاي « حکمت »
525
عمر پاسخ داد: پنج! علی گفت: « کم هذا » : پس علی پنجۀ خویش را بوي نمود و گفت « فی الحکم و الفصل للشّیء اذا سألت عنه
بدین عمل، علی خواست به آنان .« و أنا أسرع فی ما لا یخفی علیّ » : علی گفت « لم یخف علیّ » : عمر گفت « عجلت یا ابا حفص »
بفهماند که امور علمی و معقول بر وي بدان پایه روشن و نمایانست که امور مشاهد و محسوس بر دیگران.
از عمر نقل کرده است، « اللّ لمعضلۀ لیس لها ابو حسن
􀀀
لا أبقانی ه » : -13 بلاذري در تاریخ خود، بنقل ابن شهرآشوب، این عبارت را
از عمر روایت شده « باللّ من معضلۀ لیس لها ابو حسن
􀀀
اعوذ ه » : باز بنقل ابن شهرآشوب، این عبارت ،« الإبانۀ » و « الفائق » در کتاب
است.
گروهی زیاد که از ایشانست ابو بکر بن عیاش و ابو المظفر » : این مضمون را آورده است « مناقب » -14 ابن شهرآشوب در کتاب
جمعی از عامّه و خاصّه گفتهاند: عمر در بیست و سه مسأله به « لو لا علی لهلک عمر » : سمعانی از عمر روایت کردهاند که گفته است
فتوي و حکم علی (ع) برگشت.
اشعار زیر که به خطیب خوارزم منسوبست به همین موضوع اشاره میباشد:
اذا عمر تخطّأ فی جواب و نبّهه علیّ بالصّواب
یقول بعدله: لو لا علیّ هلکت هلکت فی ذاك الجواب
و» : -15 یعقوبی در کتاب تاریخ خود در طیّ مطالبی که به موقع بیعت مردم با علی (ع) به خلافت، ارتباط دارد چنین آورده است
اللّ یا امیر
􀀀
قام قوم من الأنصار فتکلّموا. و کان اوّل من تکلّم ثابت بن قیس بن شماس الانصاري، و کان خطیب الانصار، فقال: و ه
المؤمنین لئن کانوا قد تقدّموك فی الولایۀ فما تقدّموك فی الدّین و لئن کانوا سبقوك أمس لقد لحقتهم الیوم. و لقد کانوا و کنت
لا یخفی موضعک و لا یجهل مکانک، یحتاجون إلیک فی ما لا یعلمون
526
أدعو » : به اسنادش آورده که پیغمبر (ص) گفت « حلیۀ الاولیاء » -16 حافظ ابو نعیم در کتاب ««1» و ما احتجت إلی أحد مع علمک
« انا سیّد ولد آدم و علی سیّد العرب » : پیغمبر (ص) گفت «؟ أ لست سیّد العرب » : یعنی علی را بخوانید. عائشه گفت « إلی سیّد العرب
یا معشر الانصار أ لا أدلّکم علی ما إن » : چون علی (ع) آمد پیغمبر (ص) انصار را بخواند، چون انصار آمدند به ایشان چنین گفت
هذا علیّ فأحبّوه بحبی و اکرموه به کرامتی. فانّ » : گفتند: او کیست پیغمبر (ص) در پاسخ گفت ««2» تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا
283 از 305
« اللّ عزّ و جلّ
􀀀
جبریل أمرنی بالّذي قلت لکم من ه
______________________________
خود، به اسناد خویش از سعید بن مسیّب این مضمون را آورده که او گفته است: « امالی » 1) شیخ مفید در آخر مجلس 27 از )
مردي را شنیدم که ابن عباس را از علی (ع) پرسید پس ابن عباس بوي چنین پاسخ گفت: علی بدو قبله نماز گزارده بدو بیعت، »
بیعت کرده و هیچ گاه بت نپرستیده.. و بر فطرت تولد یافته و یک طرفۀ عین به خدا شرك نیاورده است آن شخص گفت: من از
اینها نپرسیدم بلکه مرادم اینست که چطور علی مردم بصره و مردم شام و مردم نهروان را کشت؟ ابن عباس گفت: آیا بنظر تو علی
داناتر است یا من؟
گفت اگر علی را من از تو اعلم میدانستم از تو نمیپرسیدم!! ابن مسیّب گفت: دیدم ابن عباس را که به شدت خشمناك گردید
آنگاه گفت: مادرت به مرگت بنشیند، علم من از علی است و علم علی از پیغمبر (ص) است و خدا از بالاي عرش به پیغمبر چیز
آموخته است علم پیغمبر (ص) از خدا و علم علی از پیغمبر (ص) و علم من از علی است و علم همۀ اصحاب پیغمبر (ص) نسبت
« بعلم علی مانند یک قطره است از هفت دریا
الا ادلّکم علی من ما ان » : 2)- ابن ابی الحدید نیز نظیر این حدیث را از زید بن ارقم آورده بدین عبارت که پیغمبر (ص) گفته است )
آنگاه « اللّ و امامکم علی بن ابی طالب فناصحوه و صدّقوه فان جبرئیل أخبرنی بذلک
􀀀
تسالمتم علیه لم [ظ: لن] تهلکوا ان ولیّکم ه
یجوز ان یرید انه امامهم فی الفتوي » ابن ابی الحدید گفته است: اگر بگویی این روایت نصّ و صریح است در امامت علی میگویم
!« و احکام الشریعۀ لا فی الخلافۀ
527
اللّ أ لا تستخلف علیّا؟ قال
􀀀
قالوا: یا رسول ه » : -17 همو در همان کتاب به طرقی متعدد از حذیفۀ بن یمان چنین آورده که گفته است
-18 در ینابیع الموده و غیر آن از طرق متعدد نقل شده که ««1» (ص): إن تولّوا علیّا تجدوه هادیا مهدیّا یسلک بکم الطّریق المستقیم
علی (ع) میگفته است:
اللّ الّا حدّثتکم عنها متی نزلت:
􀀀
اللّ لا تسئلونی عن آیۀ من کتاب ه
􀀀
سلونی سلونی فو ه »
اللّ بها: أ عامّ ام خاصّ؟ فقال ابن
􀀀
بلیل او نهار، فی مقام او مسیر، فی سهل ام فی جبل، و فی من نزلت: فی مؤمن او منافق و ما عنی ه
«. ئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّۀِ. فقال: أولئک نحن و اتباعنا 􀀀 الصّ أُول
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع الکوّاء: أخبرنی عن قوله تعالی: الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
-19 در همان کتاب از حموینی به سندش از شقیق از ابن مسعود چنین آورده است:
نزّل القرآن علی سبعۀ احرف له ظهر و بطن و انّ عند علیّ علم القرآن ظاهره و باطنه 20 - حافظ ابو نعیم به اسنادش چنین آورده »
است پیغمبر (ص) به علیّ (ع) گفت:
از آن چه بعنوان « اللّ أمرنی أن ادنیک و اعلّمک لتعی و أنزلت هذه الآیۀ: و تعیها أذن واعیۀ، فانت أذن واعیۀ لعلمی
􀀀
یا علیّ انّ ه »
نمونه آورده شد به خوبی دانسته میشود که اعلم و افضل بودن
______________________________
1) ابن الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه (جلد اول) در قضیۀ ابن الحضرمی (که از جانب معاویه براي اغواء مردم بصره بدانجا )
رفته و بنی تمیم را اغواء کرده و زیاد بن عبید (زیاد بن ابیه) که نمایندة ابن عباس و خلیفۀ او در بصره بود ناگزیر به قبیلۀ ازد پناه
برده و علی علیه السلام ناگزیر جاریۀ بن قدامه را براي اصلاح کار به بصره فرستاده و نامهاي با او به مردم آنجا نوشته) نامهاي را که
علی (ع) به مردم بصره نوشته نقل کرده. از جمله در طی آن نامه چنین آورده شده است:
اللّ
􀀀
فان تفوا ببیعتی و تقبلوا نصیحتی و تستقیموا علی طاعتی اعمل فیکم بالکتاب و السنّۀ و قصد الحق و اقیم فیکم سبیل الهدي. فو ه ..»
284 از 305
«.. ما اعلم انّ والیا بعد محمد (ص) اعلم بذلک منّی و لا اعمل به قولی
528
علی (ع) در میان صحابه نسبت به احکام دینی بطور کلی مورد تصدیق و اعتراف همه بوده است. نسبت بخصوص احکام قضائی نیز
بر مرجع بودن و مسلم بودن آن حضرت همه را اتفاق و اجماع است.
یا علیّ لک سبع » : حافظ ابو نعیم به اسنادش از ابو سعید خدري آورده که گفته است: پیغمبر (ص) دست به شانۀ علی زد و گفت
خصال لا یحاجّک فیهنّ احد یوم القیمۀ:
اللّ و أرأفهم بالرّعیّۀ، و اقسمهم بالسّویۀ و اعلمهم بالقضیّۀ و اعظمهم
􀀀
اللّ ، و اقومهم بامر ه
􀀀
باللّ ایمانا، أوفاهم بعهد ه
􀀀
أنت اوّل المؤمنین ه
.« مزیّۀ یوم القیمۀ
اجماع و اتفاق « اقضاکم علیّ » ( ابن شهرآشوب در مناقب پس از این که این مضمون را گفته که: همه را بر این سخن پیغمبر (ص
میباشد چنین افاده کرده است:
از سعید بن ابی الخضیب و غیر او روایت شده که میان حضرت صادق (ع) و عبد الرحمن بن ابی لیلی سخنانی بدین طریق به میان
آمده است:
حضرت صادق: - آیا تو در میان مردم بقضاء میپردازي؟
اللّ .
􀀀
ابن ابی لیلی: - آري یا ابن رسول ه
حضرت صادق: - بچه چیز قضا و حکم میکنی؟
ابن ابی لیلی: - بکتاب خدا.
حضرت صادق: - اگر چیزي را در کتاب خدا نیافتی؟
ابن ابی لیلی: - به سنّت پیغمبر و اگر در کتاب و سنّت دلیلی نیابم به اجماع صحابه حکم میکنم.
حضرت صادق: - اگر اجماعی نباشد بلکه صحابه را در آن مسأله اختلاف باشد قول کدام را اختیار میکنی؟
529
ابن ابی لیلی: - هر کدام را بخواهم اختیار میکنم و دیگر اقوال را کنار میزنم.
حضرت صادق: - اگر در موردي علی (ع) حکمی کرده باشد بر خلاف دیگران آیا با او مخالفت میکنی؟
ابن ابی لیلی: - شاید قول او را ترك و از قول دیگران، قولی را اختیار کنم.
حضرت صادق: - پس اگر روز قیامت پیغمبر (ص) بگوید پروردگارا ابن ابی لیلی از قول من مطلع شد و با آن مخالفت کرد؟
اللّ من کجا و کی قول پیغمبر (ص) را مخالفت کردهام!!؟
􀀀
ابن ابی لیلی: یا ابن رسول ه
؟« اقضاکم علیّ » : حضرت صادق (ع): - آیا اطلاع داري که پیغمبر (ص) گفته است
ابن ابی لیلی: - آري.
حضرت صادق: - پس اگر در موردي بر خلاف علی (ع) قضاء و حکم کنی آیا با پیغمبر مخالفت نکردهاي؟
بهر حال بر اثر اعتراف همۀ صحابه « ابن ابی لیلی چون این سخن بشنید دگرگون شد و رنگ چهرهاش زرد گشت و ساکت گردید
به مقام فضل و علم علی (ع) هر موقع در مسألهاي به اشکالی بر میخوردهاند یا اختلافی میان ایشان بهم میرسیده براي حلّ اشکال
و رفع اختلاف ناگزیر علی (ع) را مرجع قرار میداده و به او مراجعه میکردهاند و آن چه آن حضرت میگفته فصل الخطاب و لازم
الاتّباع بوده است.
براي نمونه چند قضیه از این قبیل که به علی (ع) مراجعه شده و از عقیده و قول آن حضرت متابعت بعمل آمده در اینجا یاد میشود:
285 از 305
مردي از اهل یمن در مدینه با زنی زنا کرد پس عمر به رجم وي امر کرد علی (ع) » : -1 ابن شهرآشوب این مضمون را آورده است
روا نباشد « رجم » گفت: بر آن مرد
530
لا أبقانی » : چه او را در این شهر اهلی نیست و از اهل خود به دور میباشد بلکه او را حدّ باید زد عمر چون این فتوي بدانست گفت
.« اللّ لمعضلۀ لیس لها ابو حسن
􀀀
ه
قدامۀ بن » : -2 در مناقب ابن شهرآشوب از طرق عامّه و خاصّه، و در کافی و وسائل و غیر این دو، روایتی بدین مضمون آورده شده
نمیباشد چه بموجب این آیه لَیْسَ عَلَی « حدّ » مظعون شراب آشامیده و عمر خواسته است او را حدّ بزند قدامه گفته است: بر وي
ما طَعِمُوا.. حدّ از وي ساقط میگردد. 􀀀 احٌ فِی 􀀀 الصّ جُن
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
عمر باین استدلال قانع شده و حدّ را از او ساقط پنداشته است.
علی علیه السّلام گفته است: قدامه و هر کس مانند او حرام را مرتکب شود از اهل این آیه نمیباشد چه کسانی که ایمان آورده و
عمل صالح انجام دادهاند حرام خدا را حلال نمیشمارند. پس او را برگردان و بگو از آن چه گفته توبه کند اگر پذیرفت و توبه
کرد بر او حدّ اقامه کن و اگر از تو سرپیچی کند او را بکش چه به واسطۀ حلال شمردن حرام الهی از دین خارج شده پس خونش
مباح گردیده است.
-3 باز در مناقب از عمرو بن شعیب، و اعمش « قدامه چون از این قضیه آگاه شد توبه کرد و عمر بر او هشتاد تازیانه بعنوان حدّ بزد
أتی عمر بامرأة أنکحت فی عدّتها ففرّق بینهما و جعل صداقها فی » : و ابو الضحی و قاضی ابو یوسف از مسروق چنین روایت شده
بیت المال و قال: لا أجیز مهرا ردّ نکاحه، و قال: لا یجتمعان ابدا. فبلغ علیّا فقال: و إن کانوا جهلوا السّنّۀ لها المهر، بما استحلّ من
فخطب عمر النّاس فقال: ردّوا الجهالات إلی السّنّۀ. و رجع عمر .«1» فرجها و یفرّق بینهما فاذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطّاب
« إلی قول علیّ
______________________________
خود چنین گفته است: « بیان » 1) مجلسی نیز در بحار این قضیه را نقل کرده و در )
«. انّما ذکرنا ذلک مع مخالفته لمذاهب الشّیعۀ فی کونه خاطبا من الخطّاب لبیان اعترافهم بکونه اعلم منهم
531
از مسند احمد بن حنبل از محمد بن جعفر از سعید از قتاده از حسن بصري روایت « ینابیع المودّه » -4 شیخ سلیمان نقشبندي در کتاب
کرده که این مضمون را گفته است:
همانا عمر بن خطّ اب خواست زنی دیوانه را رجم کند علی (ع) گفت این کار روا نیست چه من از پیغمبر (ص) شنیدم که »
عمر چون این « رفع القلم عن ثلاثۀ: عن النّائم حتّی یستیقظ و عن المجنون حتّی یبرأ و یعقل و عن ال ّ ص بی حتّی یحتلم » : میگفت
.« حدیث بشنید آن زن را رها کرد
زنی به شش ماه زاییده بود او را نزد » : -5 همو در همان کتاب از موفّق بن احمد به سندش از ابی حرب این مضمون را آورده است
عمر بردند گفت: او را سنگسار کنند علی (ع) بوي گفت: این زن را رجم روا نباشد چه خدا در موضعی از قرآن مجید گفته است:
پس دو سال، که بیست و چهار ماهست، اکثر مدت ارضاع و شش ماه که باقی میماند اقل مدت « اثُونَ شَ هْراً 􀀀 ص الُهُ ثَل 􀀀 وَ حَمْلُهُ وَ فِ »
.« حمل میباشد. این استدلال موجب اقناع عمر و اطلاق زن گردید
زنی را با مردي بیگانه در حال » : خود، بنقل ابن شهرآشوب، این مضمون را آورده است « اربعین » -6 خطیب خوارزم در کتاب
نزدیکی یافتند: عمر به رجم زن دستور داد. زن گفت: خدایا تو میدانی که مرا بر این کار گناهی نیست. عمر خشم آورده و گفت:
286 از 305
ترا آن کار زشت بس نبود که گواهان را نیز جرح و تخطئه میکنی؟.
علی (ع) چون این بشنید بفرمود تا از آن زن بپرسند پس آن زن چنین گفت: خانواده و اهل مرا شتر بود من شترها را بیرون بردم و
آنها را شیر نبود من با خود آب برداشتم. مردي با من بیرون آمد که شتران او را شیر میبود. آبی که من با خود داشتم تمام شد.
تشنه شدم. از آن مرد آب خواستم. گفت: آب نمیدهم مگر تو بمن تن دهی. من از این سخن بر آشفتم و بدان کار تن ندادم
تشنگی بر من سخت چیره شد چنانکه نزدیک بود هلاك
532
-7 محمد « اللّ اکبر، فمن اضطرّ فی مخمصۀ غیر متجانف لإثم فلا إثم علیه
􀀀
شوم پس ناچار به خواهش او تن دادم. علی (ع) گفت: ه
از طرق عامّه چنین نقل کرده است: « اربعین » طاهر شیرازي در کتاب
و استدعی عمر امرأة لیسألها عن امر و کانت حاملا فلشدّة هیبته ألقت ما فی بطنها جنینا میّتا! فاستفتی عمر اکابر ال ّ ص حابۀ فقالوا: لا »
شیء علیک انّما أنت مؤدّب. فقال علی (ع) ان کانوا راقبوك فقد غشّوك و ان کان هذا جهد رأیهم فقد أخطئوا. علیک غرّة، یعنی
رقبۀ.
از زرارة از حضرت باقر (ع) این روایت را آورده است: « تهذیب الاحکام » -8 شیخ طوسی در کتاب « فرجع عمر و الصّحابۀ إلی قوله
جمع عمر بن الخطّاب اصحاب النّبیّ فقال: ما تقولون فی الرّجل یاتی اهله فیخالطها فلا ینزل؟ فقالت الانصار: الماء من الماء. »
و قال المهاجرون: اذا التقی الختانان فقد وجب علیه الغسل.
فقال عمر: ما تقول یا ابا الحسن؟ فقال: أ توجبون علیه الرّجم و الحدّ و لا توجبون علیه صاعا من ماء؟!! إذا التقی الختانان وجب علیه »
دو مرد مالی را نزد زنی به ودیعه نهادند و با وي شرط کردند که اگر با » این مضمون نقل شده « تهذیب الاحکام » -9 باز از « الغسل
هم نزد او رفتند و ودیعه را استرداد کردند ردّ کند پس از چندي یکی از آن دو مرد نزد آن زن رفت و مال را مطالبه کرد و گفت:
رفیقم مرده است. آن زن به دادن ودیعه حاضر نشد. مرد زیاد رفت و آمد و اصرار کرد تا آن زن ناگزیر ودیعه را بوي داد. چندي
گذشت آن مرد دیگر نزد آن زن رفت و مال را خواست.
زن گفت: رفیقت از من گرفت. مرافعه را به محضر خلیفۀ دوّم بردند عمر به ضمان زن حکم کرد. زن خرسندي نداد به علی علیه
السّلام مراجعه شد. علی به آن مرد گفت: چون شما با این زن شرط کردهاید که تا هر دو با هم نباشید مالی را به شما ندهد اکنون
«.. مال را نزد من انگار پس رفیق خود را بیاور و مال را بردار
533
-10 در مناقب ابن شهرآشوب این مفاد آورده شده: عامّه و خاصّه نوشتهاند که مردي شراب آشامیده بود او را نزد ابو بکر بردند
خواست بر وي حدّ اقامه کند آن مرد گفت: من نمیدانستم که در اسلام، شراب حرام است. مطلب مشکل شد. ابو بکر نزد علی (ع)
فرستاد و از وي حلّ این مشکل را بخواست. علی (ع) گفت: دو کس از مردان مسلم را بگو این مرد را بر مجالس مهاجر و انصار
بگردانند و از ایشان بپرسند که آیا کسی آیۀ تحریم خمر را بر او تلاوت کرده یا از پیغمبر (ص) خبري در این باره بوي داده است
پس اگر دو کس بر وي چنین شهادتی داد حدّ بر او اقامه کن و اگر شهادت نداد او را توبه بفرما و رهایش کن. چنان کردند معلوم
-11 ابن شهرآشوب از قاضی نعمان و ابو القاسم کوفی نقل کرده که هر یک از این دو « شد آن مرد در گفتۀ خود صادق بوده است
عبادة بن صامت گفته است: گروهی از شام بقصد حج وارد شدند در حال احرام بودند به » : در کتاب خود این مضمون را آورده
آشیانه و لانه نعامه (شترمرغ) برخوردند پنج عدد تخم در آنجا بود آنها را برداشته و پختند و خوردند. پس از آن به خطاي خود
متوجه شدند و گفتند: در حال احرام صید کردیم چون به مدینه آمدند قضیه را به عمر گفتند عمر گفت: به اصحاب پیغمبر (ص)
مراجعه کنید و این مسأله را از ایشان بپرسید.
287 از 305
إذا اختلفتم فهاهنا رجل کنّا أمرنا إذا اختلفنا فی » : پس به جمعی از صحابه مراجعه کردند ایشان باختلاف جواب دادند. عمر گفت
پس به نزد زنی به نام عطیه که خري میداشت بفرستاد و خر او را بگرفت و بر آن سوار شد و با آن گروه به راه » « شیء فیحکم فیه
افتاد تا به ینبع که علی (ع) در آنجا بود رسیدند علی بیرون آمد و گفت:
چرا نفرستادي تا من به مدینه بیایم؟ عمر گفت: الحکم یؤتی فی بیته. پس مسأله را طرح کردند علی (ع) چنین دستور داد که.. چون
« عمر جواب مسأله را بشنید گفت: لهذا أمرنا أن نسألک
534
-12 در قضیۀ مغیره با امّ جمیل زن حجّاج بن عتیک ثقفی، و شهادت ابو بکره بر زناي او و همراهی شهود دیگر با وي و حیله بازي
زیاد در شهادت و اجراء عمر حدّ قذف را بر ابو بکره، پس از تحمّل حدّ ابو بکره حرکت کرده و دوباره بر زانی بودن مغیره شهادت
قضایائی از این « فأراد عمر ان یجلده ثانیۀ فقال له علیّ (ع) اذن توفی صاحبک حجارة » : داده است عبارت یعقوبی در این مقام اینست
قبیل که به علی (ع) مراجعه شده و به حکومت آن حضرت خاتمه پذیرفته زیاد است که آوردن همۀ آنها در اینجا ضرورتی ندارد
حتی گاهی مسائلی پیش میآمده که حکم آن از لحاظ تشخیص موضوع و تعیین صغري مورد تردید و نظر میشده در این گونه
موارد نیز از معلومات و فضائل علی (ع) استفاده و حلّ مشکل را به آن بزرگوار مراجعه میکردهاند.
مواردي از این قبیل نیز زیاد میباشد که در کتب مربوط یاد گردیده است.
بدو گونه نقل کرده « جواهر الفقه » از باب نمونه قضیۀ زیر را که شیخ سعد الدین عبد العزیز بن برّاج معروف به قاضی در آخر کتاب
ابن شهرآشوب که ملخّصتر میباشد ترجمه و « مناقب » و ابن شهرآشوب و غیر او نیز آن را در کتب خود آوردهاند در اینجا از کتاب
نقل میکنیم:
حفص بن غالب گفته است: در زمان خلافت عمر دو کس با هم نشسته بودند در آن اثناء غلامی که قیدي آهنین در پاي وي بود »
از آن مکان برده شد یکی از آن دو مرد گفت: اگر وزن قید، فلان اندازه نباشد زنش سه طلاق باشد. آن مرد دیگر و زنی دیگر را
تعیین و بر آن به سه طلاق بودن زن سوگند یاد کرد. پس از مالک او در خواست کردند که قید را از پاي وي درآورد تا وزن آن
معلوم گردد او نیز سوگند یاد کرد که اگر چنین کند زنش سه طلاق باشد. قضیه را نزد عمر بردند به آن دو مرد گفت از زنان
535
خود دوري گزینید. آنگاه کس نزد علی فرستاد و از او حلّ این عقده را بخواست.
علی (ع) بفرمود تا ظرفی آوردند پس به غلام امر کرد پا را در میان آن نهاد آنگاه بفرمود در آن ظرف آب بریزند تا پا و قید را فرا
گرفت پس بر موضع آب علامت بگذاشت و گفت قید را از آب به دور گیرند آب پائین افتاد مقداري آهن در آب نهاد تا آب به
موضع علامت برگشت آهن را وزن کردند گفت همان، وزن قید میباشد در این موقع، مالک راضی شد که قید از پاي غلام بیرون
«1» .« آورد چون آن را کشیدند وزن آن چنان بود که علی (ع) از پیش استخراج کرده و فرموده بود
______________________________
1) این قضیه چون بدو سه وجه نقل شده بطور تحقیق، طرز عمل حضرت معلوم نیست بهر صورت آن چه مسلم میباشد چنین )
قضیهاي پیش آمده و از چنین راهی رفع نزاع و حلّ اشکال بعمل آمده و عمر و دیگران بدان قانع و از طرز عمل متعجب شدهاند.
536
-4 عمل برأي و استشاره
راجع به چگونگی این موضوع، پیش از این به تفصیل سخن رانده شده در این موضع به آن چه از پیش آورده شده اکتفاء و
288 از 305
بخوانندگان این اوراق، مراجعه و توجه به آنها را توصیه میکنیم. فقط براي مزید فائده دو نکته را در اینجا یادآور میشود:
-1 چنانکه پیش دانسته شد عمل برأي بر دو معنی اطلاق شده: یکی استخراج و استنباط حکمی از مدارك صحیح و معتبر دینی،
دیگر حکم به چیزي بدون اتکاء و استناد به مدارك شرعی و دینی آن.
در کلمات علی (ع) چنانکه به سختی اعتراض بر معنی دوم وارد شده و نقل گردید جواز معنی اول نیز وارد و از برخی از کلمات
و إنّما هلک الّذین قبلکم » : آن حضرت مستفاد است از جمله یعقوبی در تاریخ خود این جمله را از آن حضرت آورده است
لیکن ««1» اللّ عزّ و جلّ یعذر علی الخطاء إن اجهدت رأیک
􀀀
اللّ بما لا یعرف فانّ ه
􀀀
بالتّکلف فلا یتکلّف رجل منکم ان یتکلّم فی دین ه
« ان اجهدت » گنجانده شده چنانکه در جملۀ فوق کلمۀ « جهد » در مواردي از این قبیل براي اشاره به همین معنی غالبا لفظی از مادة
اداء گردیده است «.. و ان کان هذا جهد رأیهم ..» : آورده شده و در حدیثی که از این پیش در همین نزدیک نقل گردید عبارت
.«2»
______________________________
1)- در این کلمات اعتراض بر عمل برأي بمعنی دوم و جواز آن بمعنی اول، هر دو با هم جمع شده است. )
2)- از این قسمت چند مطلب زیر که بطور اشاره و فهرست یاد میگردد قابل استفاده است: )
بمعنی صحیح از امثال این کلمات مأخوذ باشد. « اجتهاد » -1 این که اصطلاح
-2 بحث تخطئه و تصویب از دو معنی عمل برأي، ریشه گرفته باشد.
« اتّهموا الرّأي علی الدّین و انّ الرّأي منّا هو الظّن و التکلّف » نقل کرده باین عبارت « فاروق » -3 جملهاي را که ابن حزم در المحلّی از
بمعنی باطل و مذموم آن. « رأي » بر خلاف آن چه او تصور کرده ظاهر است در
537
اذا » : در ترجمۀ شریح) به اسنادش از شعبی از شریح آورده که عمر به شریح چنین نوشته است ) « حلیۀ الاولیاء » -2 ابو نعیم در کتاب
اللّ فانظر سنّۀ نبیّک فاقض بها و ان
􀀀
اللّ فاقض به و لا یلفتنّک عنه رجال. و ان جاءك ما لیس فی کتاب ه
􀀀
جاءك الشّیء فی کتاب ه
.« اللّ (ص) فانظر ما اجتمع علیه الناس فخذ به
􀀀
اللّ و لم یکن فیه سنّۀ من رسول ه
􀀀
جاءك ما لیس فی کتاب ه
که به ظنّ قوي به وسیلۀ استشاره و مراجعه و استفتاء بعمل « اجماع » اگر این مکتوب از خلیفۀ دوم درست باشد معلوم میشود
میآمده در همان عهد به همین عنوان (اجماع) در بارة احکام فرعی نیز مورد توجه و استناد بوده است. چنانکه از نامۀ او با موسی
بلکه عنوان «1» در آن عهد به شرحی که در این اوراق آوردهایم وجود و عنوان داشته « عمل برأي » اشعري استفاده شد که نه تنها
نیز در همان عهد پدید آمده است. « قیاس »
______________________________
ابو القاسم بغوي از میمون بن مهران این مضمون را آورده است: ابو « اخراج » بنقل « تاریخ الخلفاء » 1) جلال الدین سیوطی در کتاب )
بکر چنان بود که چون دعوایی بر او وارد میشد نخست کتاب خدا را در نظر میگرفت پس اگر چیزي در آن مییافت میان ایشان
بموجب آن حکم میکرد و اگر نه اگر از سنت پیغمبر (ص) چیزي میدانست بر حسب آن قضیه را تمام میکرد و اگر هیچ یک
نبود بیرون میرفت و از مسلمین میپرسید و میگفت: آیا میدانید در نظیر این قضیه پیغمبر (ص) چه میکرده و چه حکم میداده
است؟ پس گاهی همۀ ایشان به اتفاق و اجتماع از پیغمبر قضائی را نقل میکردند در این هنگام ابو بکر میگفت: الحمد للّه الّذي
و اگر از این راه هم چیزي بدست نمیآمد سران مردم و برگزیدگان ایشان را جمع میکرد با آنها « جعل فینا من یحفظ عن نبیّنا
میکرد پس اگر بر رأي و نظري در آن کار اجماع میکردند به آن حکم میداد و عمر نیز چنین میکرد پس اگر در « استشاره »
قرآن و سنت چیزي نمییافت بعمل ابو بکر توجه میکرد و اگر او را قضائی در نظیر آن کار بود او هم چنان میکرد و اگر نه
289 از 305
.« بزرگان و سران مسلمین را میخواند و به آن چه ایشان بر آن اجتماع میکردند حکم میداد
538
-5 تالیف کتاب در عهد صحابه
در آمده و تألیف « مصحف » بودن بصورت « صحف » پس از آن که قرآن مجید از حالت « عهد صحابه » بطور کلّی باید گفت: در
یافته به جهاتی چند عنایتی زیاد به تألیف کتابی نبوده است و بهر حال بیشتر مواضیعی که در عهود لاحقه در بارة آنها بحث بعمل
هنوز بصورت تألیف در نیامده بوده است. حتی اموري « عهد صحابه » آمده و این ابحاث صورت تألیف و تدوین به خود گرفته در
که به قرآن مجید، ارتباط داشته و بحسب ظاهر باید پیش از هر تألیفی در عالم اسلام و دین پدید میآمد هنوز بوجود نیامده بوده
«1» است
______________________________
1) از قبیل کتب مصنّفه در تفسیر و کتب مؤلّفه در معانی قرآن و مشکل و مجاز آن و کتب مؤلّفه در غریب قرآن و در لغات قرآن )
و در قرائات و در نقط و شکل و در لامات قرآن و در وقف و ابتداء در قرآن و در اختلاف مصاحف و در وقف تمام و در آن چه
الفاظ و معانی آن در قرآن متفق میباشد و در متشابه قرآن و در هجاء مصاحف قرآن و در مقطوع و موصول قرآن و در اجزاء قرآن
و در فضائل قرآن و در عدد آیات قرآن و در ناسخ و منسوخ و در نزول قرآن و در احکام قرآن.
تألیف « المجاز » تألیف احمد بن علی مهرجانی و کتاب « جوابات القرآن » و هم چنین در سائر نواحی و شئون قرآن مجید: مانند کتاب
فی نظمه و « اعجاز القرآن » تألیف بشر بن معتمر و کتاب « فی متشابه القرآن » تألیف جاحظ و کتاب « نظم القرآن » ابو عبیده و کتاب
تألیف ابن « نظم القرآن » تألیف ابو شقیر و کتاب « المسائل المنثورة فی القرآن » تألیف محمد بن یزید واسطی معتزلی و کتاب « تألیفه
تألیف ابو زید بلخی و کتاب « فی ان سورة الحمد تنوب عن سائر القرآن » تألیف ابن راوندي و کتاب « خلق القرآن » اخشید و کتاب
تألیفهایی متعدد از « اللغات فی القرآن » تألیف ابو بکر رازي و کتاب « احکام القرآن » تألیف ابی جعد و کتاب « الناسخ و المنسوخ »
تألیف شده « معانی شتّی از قرآن » تألیف ابن جنید و غیر اینها از تألیفاتی که بتعبیر ابن ندیم در « الامثال » چندین تن از علماء و کتاب
آن چه در این زمینه بوده و تا اول شعبان از سال 377 هجري قمري (سال تالیف کتاب « الفهرست » بوده است و او در کتاب
الفهرست) تألیف شده بوده و وي (ابن ندیم) آنها را دیده و بر آنها اطلاع یافته بوده به تفصیل یاد کرده است.
539
بر وجه سالبۀ کلیه بطور منفی پاسخ داد چه قطع نظر از « حدوث تألیف در عهد صحابه » در عین حال نمیتوان راجع به موضوع
مربوط و جمع و تألیف آن به علی علیه السّلام منسوب شده و از این پیش در این اوراق در آن «1» کتابی که به جمع احادیث نبوي
باره سخن به میان آمده تألیف کتبی دیگر نیز باین عهد نسبت یافته است. از آن جمله آن چه اکنون مرا به یاد است در زیر آورده
میشود:
-1 کتاب سلمان فارسی.
-2 کتاب ابو ذر غفاري.
پس از نقل کلام غزّالی در بارة نخستین کتابی که در اسلام تألیف شده و از این پیش نقل « معالم العلماء » ابن شهرآشوب در کتاب
بلکه به قولی مشهور و صحیح، نخستین کسی که در اسلام تصنیف کرد علی علیه ..» : گردید، بدین مضمون اظهار عقیده کرده است
«.. اللّ بن ابی رافع بوده است
􀀀
السّلام و پس از او سلمان فارسی و از آن پس ابو ذر غفاري و بعد اصبغ بن نباته و بعد عبید ه
______________________________
290 از 305
1) بلکه بیان فتاوي و احکام فقهی (فقه) در آن مذکور است چنانکه از برخی احادیث این معنی استفاده میشود. )
قلت ..» چنین آورده « منتزعه از نوادر احمد بن محمد بن نصر بزنطی صاحب الرّضا علیه السلام » از جمله ابن ادریس در طی احادیث
فرجل طاف فلم یدرا سبعا طاف ام ثمانیۀ؟
قال: یصلّی الرّکعتین. قلت: فان طاف ثمانیۀ اشواط و هو یري انّها سبعۀ؟ قال: فقال: فی کتاب علی (ع) انّه اذا طاف ثمانیۀ اشواط ضمّ
چند حدیث آورده که از آن «.. باب فیه ذکر الصحیفۀ » و از جمله کلینی در اصول کافی در « إلیها ستۀ اشواط ثمّ یصلّی الرّکعات بعد
اللّ یقول: انّ عندنا ما لا نحتاج معه إلی احد من الناس و انّ النّاس
􀀀
سمعت ابا عبد ه » : جمله است به اسنادش از صیرفی که گفته است
اللّ (ص) و خط علی، فیها [ظ: فیه] کل حلال و حرام و انکم لتأتون بالأمر فنعرف اذا
􀀀
لیحتاجون إلینا و انّ عندنا کتابا املاء رسول ه
.« اخذتم به و نعرف اذا ترکتموه
540
.«1» تألیف ابو رافع « السّنن و الأحکام و القضایا » -3 کتاب
اللّ از جمله تابعان بشمار میباشند نه از جملۀ صحابه لیکن هر
􀀀
-4 کتاب علیّ بن ابی رافع. گر چه علیّ بن ابی رافع و برادرش عبید ه
دو برادر چنانکه در ترجمۀ حالشان گفته خواهد شد در دورة خلافت علی علیه السّلام کاتب آن حضرت بودهاند و مظنون اینست
که کتب خود را در همان اوقات تألیف کرده باشند باین جهت در اینجا کتاب علی بن ابی رافع نیز یاد شد.
:«2» چنین افاده کرده است « الشّیعۀ و فنون الاسلام » مرحوم سید حسن صدر در کتاب
پیغمبر (ص) بود. نجاشی در طبقۀ اول از مصنّفان «3» نخستین کسی که در علم فقه کتاب پرداخت. علیّ بن ابی رافع آزاد کردة »
و در شمار برگزیدگان شیعیانست و در سلک صحبت امیر « تابعان » شیعۀ امیر المؤمنین علیه السّلام گوید: علی بن ابی رافع از طبقۀ
از وضوء و نماز و سائر ابواب فقه به پرداخت « فقه » المؤمنین (ع) منظوم و کاتب او بود و حدیث بسیار حفظ داشت و کتابی در فنون
اذا توضأ » : و فقه را از امیر المؤمنین علیه السّلام فرا گرفت و در روزگار آن حضرت آن را جمعآوري نمود و آغاز کتاب اینست
«.. أحدکم فلیبدأ بالیمین قبل الشّمال من جسده
-5 کتاب سلیم بن قیس هلالی ظاهرا این کتاب پیش از شهادت علی (ع) تألیف گردیده است. در بارة صحّت انتساب این کتاب،
نفیا و اثباتا، و در بارة مؤلف آن، جرحا و تعدیلا، بلکه، حتی وجودا و عدما، سخنانی بسیار به میان آمده که در اینجا برخی از آنها
آورده میشود:
______________________________
1) چنانکه از نجاشی نقل شد. )
2)- این قسمت عین ترجمۀ فاضل محترم معاصر آقا سید علی اکبر برقعی قمی میباشد. )
3)- این صفت براي پدر است که از صحابه بشمار است نه براي پسر که از اتباع شمرده شده است. )
541
از جمله اصحاب امیر المؤمنین (ع) سلیم بن قیس هلالی است. سلیم از » : این مضمون را آورده است « الفهرست » ابن ندیم در کتاب
حجّاج گریزان بود چه حجّاج میخواست او را بکشد پس به ابان بن ابی عیاش پناه برد و او بوي پناه داد. چون سلیم را هنگام وفات
در رسید ابان را گفت: ترا بر من حقّی میباشد اکنون که وفاتم نزدیک شده بدان که از امر پیغمبر (ص) چنین و چنان بود. آنگاه
کتابی به او داد و آن کتاب مشهور سلیم بن قیس میباشد که ابان آن را از وي روایت کرده است و جز ابان کسی دیگر آن را از او
و نخستین کتابی که در شیعه « شیخا، له نور یعلوه «1» (؟) و کان قیس » : روایت نکرده است. ابان در جملۀ گفتۀ خود چنین آورده
مرحوم ممقانی از کشّی در این باره دو روایت نقل کرده است: « ظهور یافت کتاب سلیم بن قیس است
291 از 305
نخست مفادش اینست که: ابان بن ابی عیاش کتاب سلیم بن قیس را به حضرت علی بن حسین (ع) ارائه داده و آن حضرت گفته
.« اللّ هذا حدیث نعرفه
􀀀
صدق سلیم رحمه ه » : است
به امیر المؤمنین گفتم: » : دوم بنقل از ابان نیز از قول سلیم که گفته است
من از سلمان و از مقداد و ابو ذر در تفسیر قرآن و از روایات پیغمبر (ص) چیزها شنیدم که دیدم تو نیز آنها را تصدیق داري در
«2» «.. صورتی که بعنوان تفسیر و حدیث چیزهایی در دست مردم میبینم که با آنها مخالفت دارد
«.. سلیم بن قیس تضمّن الکتاب ما یشهد بشکره و صحّۀ کتابه » تألیف سیّد بن طاوس این جمله را نقل کرده « تحریر الطّاوسی » همو از
______________________________
بوده و نام سلیم از نسخه افتاده است. « و کان سلیم بن قیس » : 1) شاید )
آورده شد. «.. در موارد اختلاف، شخصی بوده » 2)- مقدار مهمی از این گفته در ذیل عنوان )
542
در میان جمیع شیعه از کسانی که حامل علم و راوي آن از ائمه (ع) » : بنقل مامقانی، چنین افاده کرده است ،« الفقیه » نعمانی در کتاب
میباشد که اهل علم و حاملان حدیث آن « اصول » بودهاند نسبت بکتاب سلیم بن قیس هلالی، خلافی نمیباشد. کتاب سلیم یکی از
این اصل است چه همۀ آن چه در آن آورده شده از پیغمبر (ص) و امیر المؤمنین و مقداد و « اصول » را روایت کردهاند. از قدیمترین
«. ابو ذر و سلمان فارسی و نظائر ایشان از اصحاب میباشد پس آن اصلی است که شیعه بدان رجوع و بر آن تعویل و اعتماد میکند
و کفی باعتماد ال ّ ص دوقین: » : از مجلسی اول (ملا محمّد تقی) نقل شده که پس از این که در شأن کتاب سلیم بن قیس گفته است
«.. الکلینی و الصّدوق ابن بابویه، علیه
.«1» « و هذا الاصل عندي، و متنه دلیل صحّته » : چنین گفته است
دیگران نیز در بارة اصل کتاب و وثاقت مؤلّف آن عباراتی از قبیل آن چه نقل شد آوردهاند، برخی هم در بارة صحت کتاب و
وثاقت مؤلّف بلکه اصل وجود او تشکیک و تردید کردهاند که ابن الغضائري در رأس این دسته بشمار میرود. در اینجا نقل وجوه
خود این موضوع را تنقیح کرده هر کس بخواهد میتواند بدان « تنقیح المقال » تشکیک و دفاع از آنها زائد است. مامقانی در کتاب
مراجعه و از تشریح و تنقیح او برخوردار گردد.
______________________________
1) نسخهاي از این کتاب که شاید همان نسخۀ مجلسی بوده در چند سال پیش بنظر نویسندة این اوراق رسیده است. )
543
صناعی نبوده است « عهد صحابه » -6 تفقه و استنباط در
با عهود و ادوار لا حق اینست که در عهد صحابه فقه، عنوانی خاص نداشته و علمی « عهد صحابه » یکی از جهات امتیاز و تفاوت
مخصوص و فنّی ممتاز نبوده تا عقائد و آرائی بعنوان علم و فن مورد تعلیم و تعلّم واقع گردد و موشکافیها و دقتهایی صناعی در آن
بکار رود و دسته بندي و تعصّب و بحث و جدل در آن اعمال شود و در نتیجه براي مستنبط دشواري و سختی در کار استنباط پیش
آید.
-7 در عهد صحابه در مورد ظهور اشتباه و خطا منصفانه بدان اعتراف میشده است
در نتیجۀ این که فقه در آن عهد هنوز جنبۀ صناعی نداشته و احراز حقیقت و واقع در کار استنباط منظور بوده و بطور خلاصه به
292 از 305
مطالب فقهی و فرعی بیشتر براي رفع حاجت و عمل توجه میشده نه براي بحث و جدل از این رو در مواردي که اختلافی در نظرها
پدید میآمده جانب انصاف، زیادتر رعایت میشده و به محض این که حقیقت مکشوف میافتاده و صاحب رأیی بر خطا و اشتباه
خود وقوف مییافته گر چه بالاترین مقام را داشته و یا اعتراض کننده داراي مقامی پایینتر میبوده حقّ را میپذیرفته و مورد عمل
قرار میداده و با صراحت به اشتباه خود اعتراف میکرده است.
544
براي نمونه یکی دو قضیه از این قبیل در اینجا آورده میشود:
-1 ابن ابی الحدید معتزلی در شرح خود بر نهج البلاغه این مضمون را گفته است:
خلیفۀ دوم خطبه خواند و در جمله گفت: اگر بشنوم کابین زنی، از کابین زنان پیغمبر (ص) زیادتر قرار داده شده بی تردید زیادت »
آن را برمیگردانم. پس زنی به پاي خاست و گفت:
عمر گفت: « و إن آتیتم إحداهنّ قنطارا فلا تأخذوا منه شیئا » : به خدا سوگند خدا این حقّ و اختیار را به تو نداده!! چه او گفته است
.« آیا تعجب نمیکنید از امامی که بر خطا رود و زنی که راه صواب پیماید این زن با امام شما مباحثه کرد و بر او غلبه یافت »
خلیفۀ دوم به شبگردي بیرون رفته بود از خانهاي آوازي شنید بدگمان شد. از دیوار بالا » ، -2 باز همو در همان کتاب آورده است
رفت. مردي را با زنی دید و مشکی شراب.
پس گفت: اي دشمن خدا آیا گمان کردي که خدا معصیت تو را پنهان میدارد؟ آن مرد گفت: یا امیر المؤمنین شتاب مکن اگر
من یک خطا کردهام تو سه گناه کردهاي!!:
و تو از دیوار درآمدي، و « ا􀀀 وابِه 􀀀 وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْ » : و تو به تجسّس و تفتیش پرداختی و گفته است « ا تَجَسَّسُوا 􀀀 وَ ل » : خدا گفته است
«.. و تو سلام نکرده بر ما وارد شدي « ذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا 􀀀 فَإِ » : گفته است
545
در عهد صحابه بر نظیر معنی مصطلح « اجتهاد » -8 اطلاق کلمۀ
ا لَنَهْدِیَنَّهُمْ 􀀀 جاهَدُوا فِین 􀀀 ریشه و اصل آن بمعنی کوشش کردن میباشد. در قرآن مجید در مواردي از قبیل آیۀ الَّذِینَ « اجتهاد » کلمۀ
ا بمعنی کوشش علمی و عملی در راه خداشناسی و در راه دین بکار رفته. ابن حزم همین جهت را در نظر داشته آنجا که در 􀀀 سُبُلَن
«.. اللّ ، عزّ و جلّ، الّذي أوجبه علی عباده
􀀀
و الإجتهاد انّما معناه بلوغ الجهد فی طلب دین ه » : گفته است « المحلّی » کتاب
این کلمه در صدر اسلام چنانکه بمعنی اعمّ از کوشش در بارة اصول عقائد و فروع احکام استعمال شده در بارة خصوص هر یک
از این دو نیز بکار رفته است. در بارة خصوص کوشش عملی یعنی کوشش در عبادت و زهد نیز زیاد استعمال شده است و شاید در
قرون اوّلیۀ اسلام موارد استعمال این لفظ باین معنی اخیر، اگر استقصاء شود، از استعمالات دیگر آن کمتر نباشد.
انّه بات عند سلمان ینظر ما اجتهاده؟ قال: فقام یصلّی من آخر اللّیل » : ابو نعیم به اسناد خود از طارق بن شهاب چنین آورده است
فکانّه لم یر الّذي کان یظنّ فذکر ذلک له فقال سلمان: حافظوا علی هذه ال ّ ص لوات الخمس فانهنّ کفّارات لهذه الجراحات ما لم
یعنی الکبائر). ) « تصب المقتلۀ
اللّ (ص) و هم کانوا
􀀀
أنتم اکثر صیاما و اکثر صلاة و اکثر اجتهادا من اصحاب رسول ه » اللّ بن مسعود
􀀀
و از این قبیل است عبارت عبد ه
«..؟ خیرا منکم قالوا یا ابا عبد الرحمن
546
فدخلت علی قوم لم أر قوما قطّ اشدّ اجتهادا منهم: أیدیهم کانّها ثفن ابل و » «1» اللّ بن عباس در بارة خوارج
􀀀
و هم عبارت عبد ه
293 از 305
«.. وجوههم مقلّبۀ من آثار السّجود
بهر حال آن چه در این مورد بیان آن منظور میباشد اینست که در همان صدر اوّل اسلام بلکه حتی در زمان خود پیغمبر (ص) لفظ
اجتهاد بمعنی کوشش در راه استنباط احکام فرعی بکار رفته است. براي نمونه چند مورد در زیر یاد میگردد:
که شاید مکرّر در این اوراق آورده شده است. «2» « اجتهد رأیی » -1 حدیث معاذ
«. و انّ الاقتصاد فی السّنّۀ خیر من الاجتهاد فی الضّلالۀ » ( -2 عبارت خلیفۀ دوم (یا ابن مسعود
-3 ابن حزم در کتاب المحلّی به عباراتی مختلف و شاید اسنادي متعدد از جمله باین عبارت از پیغمبر (ص) این روایت را آورده
.« اذا حکم الحاکم فاجتهد ثمّ فاصاب فله أجران و اذا حکم فاجتهد ثمّ اخطا فله اجر » : است
ر د ا ه ن آ ر ا ک ب ه ت ف ر ت س ا . « د ه ج ي أ ر » 4 - ی ت ا ی ا و ر ه ک ز ا ن ی ا ش ی پ ز ا ی ل ع ه ی ل ع م لا سّ ل ا ل ق ن ه د ش و ظ ف ل ______________________________
1) وقتی که از علی (ع) اجازه گرفته که برود با خوارج صحبت بدارد تا شاید بتواند ایشان را از راه کج و باطل برگرداند. )
این حدیث را به طرقی متعدد نقل کرده است. « جامع بیان العلم و فضله » 2)- ابن عبد البر (متوفی 463 ) در کتاب )
547
-9 ممنوع شدن اشخاصی از افتاء یا محدود شدن فتوي
کلمۀ فتوي، که بضم فا و فتح آن و فتیا بضم فا استعمال شده، بمعنی اظهار حکم میباشد. مشتقات این کلمۀ به همین معنی در قرآن
مجید در مواردي زیاد وارد شده است. از آن جمله است:
اللّ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ..
􀀀
ساءِ قُلِ هُ 􀀀 -1 آیۀ 126 از سورة چهارم (النّساء) وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّ
الَۀِ.. 􀀀 اللّ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَل
􀀀
-2 آیۀ 175 از همان سوره یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ هُ
انِ.. 􀀀 -3 آیۀ 41 از سورة 12 (یوسف) قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِی
راتٍ.. 􀀀 ا فِی سَبْعِ بَقَ 􀀀 -4 آیۀ 46 از همان سوره یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِن
ايَ.. 􀀀 ا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْی 􀀀 -5 آیۀ 63 از همان سوره ی
ا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً.. 􀀀 -6 آیۀ 22 از سورة 18 (الکهف).. وَ ل
ا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِي.. 􀀀 الَتْ ی 􀀀 -7 آیۀ 32 از سورة 27 (النّمل) ق
ا…؟ 􀀀 -8 آیۀ 11 از سورة 37 (و الصّافات) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْن
اتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ؟ در روایات نیز این کلمه به همین معنی در زمان خود پیغمبر (ص) 􀀀 -9 آیۀ 149 از همان سوره فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَن
از همین کتاب باین عبارت آورده شد: « حرمت خمر » بکار میرفته است از جمله است روایتی که در باب
.« اللّ أفتنا فی الخمر و المیسر فانّهما مذهبۀ للعقل مسلبۀ للمال
􀀀
یا رسول ه »
548
این کلمه درست بهمان معنی که در اعصار متأخّر اصطلاح شده بکار میرفته یعنی از این کلمه و « عهد صحابه » بهر حال در
مشتقاتش معنی خاص آن که بیان حکم شرعی فرعی باشد اراده میشده است.
در این عهد اشخاصی که عنوان فقاهت میداشتهاند هم ایشان متصدي مقام افتاء نیز بودهاند و خلیفه یا مردم فتوي از ایشان
گاهی برخی از اشخاص، بطور معین، بحکم « عهد صحابه » میپرسیدهاند، آن چه در اینجا بیان آن منظور میباشد اینست که در
خلیفه از افتاء جلوگیري و ممنوع میشدهاند و گاهی فتوایی خاص، مورد تصویب و اختصاص قرار میگرفته چنانکه دیگران بطور
294 از 305
عموم و نامعیّن از افتاء بر خلاف آن ممنوع میبودهاند براي نمونه یکی دو قضیه از این قبیل در اینجا یاد میگردد:
در مسألۀ چهلم چنین گفته است: « مسائل النّاصریّات » سیّد مرتضی در کتاب
و ایضا فقد کانت ال ّ ص حابۀ اختلفت فی هذا الباب: فقال جمهورهم بمثل ما حکیناه من مذهبنا و قالت الانصار: الماء من الماء، ..»
اللّ (ص) اذا التقی الختانان و غابت الحشفۀ وجب الغسل. فعلته انا و
􀀀
فارسلوا بابی سعید الخدري إلی عائشۀ فسالها فقالت: قال: رسول ه
اللّ فاغتسلنا. و رجعوا إلی قولها.
􀀀
رسول ه
«. و قال عمر: ان خالف احد بعد هذا جعلته نکالا و قال لزید بن ثابت: لو افتیت بعد هذا بخلافه لأوجعتک »
انّ مصدّقی عثمان ازدادوا » : چنین آورده است که: مردي نزد ابو ذر رفته و بوي گفته است « حلیه » ابو نعیم در ترجمۀ ابو ذر در کتاب
علینا. أ نغیب عنهم بقدر ما ازدادوا علینا؟ فقال: لا، قف مالک و قل ما کان لکم من حقّ فخذوه و ما کان باطلا فذروه فما تعدّوا
علیک جعل فی میزانک یوم القیمۀ. و علی رأسه فتی من قریش فقال:
أ ما نهاك امیر المؤمنین عن الفتیا؟ فقال: أ رقیب أنت علیّ؟ فو الّذي نفسی بیده لو وضعتم الصّمصامۀ هاهنا ثمّ ظننت انّی منفذ کلمۀ
« اللّ (ص) قبل ان تحتزوا، لأنفذتها
􀀀
سمعتها من رسول ه
549
-10 پیدا شدن خوارج و فقه و فقهاء ایشان
بر اثر جنگهاي داخلی و شاید به دسائس «1» یعنی در زمان خلافت علی علیه السّلام « عهد صحابه » از قضایایی مهم که در اواخر
معاویه و نیرنگ عمرو عاص به وسیلۀ ایادي و جواسیس ایشان پدید آمده قضیۀ خوارج میباشد.
تشریح علل پیدا شدن این مذهب و چگونگی آن و سیر و تطوّر آن و ترجمۀ رجال متنسّک و متقشّف و از خود گذشتۀ آنان (بویژه
و توضیح نتائج و خیمه و عواقب سوء آن و بالجمله تشریح همه شئونی که «2» ( کسانی که در دورة بنی امیّه خروج کردهاند
______________________________
1) برخی مبدأ پیدا شدن خوارج را از زمان عثمان دانسته و مخالفان و قاتلان او را سر سلسلۀ خوارج بشمار گرفتهاند. این مطلب )
اگر از جنبۀ لغوي (اطلاق خوارج) درست باشد از جنبۀ ظهور عرفی که شاید بوضع و اصطلاح خاص، استناد داشته باشد درست
لا حکم » بر کسانی اختصاص یافته که از زمان علی (ع) پیدا شده و شعار خاص براي خود « خوارج » نیست چه بحسب عرف، عنوان
النّ مَنْ
􀀀
قرار داده و به مناسبت این که جان خویش را در راه رضاي خدا داده و خویشتن را از مصادیق آیه شریفه وَ مِنَ اسِ « الّا للّه
میباشد، اشتهار یافتهاند و به مناسبت این که در آغاز « شاري » که جمع « شراة » اللّ .. معرفی نموده بعنوان
􀀀
ضاتِ هِ 􀀀 اءَ مَرْ 􀀀 یَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغ
خوانده شدهاند. « حروریّه » که دیهی در نیم فرسنگی کوفه بوده رفتهاند به نام « حروراء » کار از سپاه علی (ع) جدا شده و به
2) شجاعت و شهامت و تنسّک و تقشّف برخی از مردان بلکه برخی از زنان ایشان چنانکه از شرح حال شبیب و زنش غزاله دانسته )
میشود در تاریخ، کم نظیر و بلکه بینظیر بوده است.
قضایاي معاریف آنان در شجاعت و شهامت به جاي خود اشخاص عادي ایشان نیز عجیب بودهاند. ابن ابی الحدید از ابو عبیده،
طعن واحد من الخوارج یوم النهروان فمشی فی الرّمح و هو شاهر سیفه إلی ان وصل إلی طاعنه فضربه » : معمر بن مثنی چنین آورده
در میان ایشان زنانی مانند غزاله زن شبیب شیبانی بودهاند که به دلاوري و شجاعت و !« ی􀀀 فقتله! و هو یقرأ: وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْض
تمسّک به معتقدات نه تنها از دیگر زنان امتیاز میداشته بلکه در میان مردان هم نظیر آنان کم یافت میشود از آن جمله است امّ
انّ امرأة من الخوارج کانت مع قطري بن الفجاءة » : حکیم. ابو الفرج اصفهانی، بنقل ابن ابی الحدید، در بارة وي چنین آورده است
یقال لها: امّ حکیم. و کانت من اشجع الناس و اجملهم وجها و احسنهم بالدّین تمسّ کا. و خطبها جماعۀ من الخوارج فردّتهم و لم
295 از 305
تجبهم. فاخبر من شاهدها فی الحرب انّها کانت تحمل علی الناس و ترتجز فتقول:
احمل رأسا قد سئمت حمله و قد مللت دهنه و غسله
الا فتی یحمل عنّی ثقله؟!
« و الخوارج یفدونها بالآباء و الامّهات فما رأینا قبلها و لا بعدها مثلها
550
به خوارج مربوط میباشد از اموریست که اهل اطلاع و تتبّع را ذمّه، عهدهدار انجام آن است و بیگمان روشن کردن این موضوع از
همه روي و در همه نواحی و جهاتش از مهمترین فصول مباحث تاریخ اسلام بشمار میرود لیکن در این اوراق که خصوص تحوّل
فقه از آن منظور است به تشریح و بسط آن موضوع پرداختن و حقّ بحث را در آن باب ادا ساختن در غیر موضع و دور از منظور
میباشد.
از جنبۀ فقهی بطور خلاصه باید دانست خوارج جز قرآن مجید آن هم ظواهر آن
551
مگر سنّتی را که در زمان خلیفۀ اول و دوم، مورد نقل و قبول و عمل واقع شده باشد «1» چیزي را مدرك و مورد استناد نمیدانند
آن هم در صورتی است که از طریق اسلاف همطریقه و همکیش خودشان به ایشان رسیده باشد.
در احتجاجاتی که با علی علیه السّلام و اصحاب او میکردند به آیاتی از قرآن مجید استناد مینموده بی آن که حتی در خود قرآن
نیز عام و خاصّ و مطلق و مقیّد و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مبیّن و ظاهر و ماوّل را مورد توجه کامل و عنایت
محقّقانه قرار دهد.
تألیف « وفیات الاعیان » خوارج را متکلّمانی به طریقۀ خویش و فقیهانی طبق شیوه و سلیقۀ خودشان بوده که در کتب مختلف از قبیل
نام ایشان یاد شده و کم و بیش حالات آنان مورد ترجمه و تذکره «2» تألیف ابن ابی الحدید « نهج البلاغه » ابن خلّکان و شرح
______________________________
« التبیان » با عامۀ اهل اسلام مخالفت کردهاند چنانکه از این عبارت شیخ طوسی که در کتاب « رجم » 1) و از این جهت در مسألۀ )
و ثبوت الرّجم معلوم من جهۀ التواتر علی وجه لا یختلج فیه الشک. علیه اجماع الطّائفه، بل » آورده و پیش از این آن را نقل کردیم
این مطلب استفاده میگردد. « اجماع الامّۀ، و لم یخالفه فیه الّا الخوارج، و هم لا یعتدّ بخلافهم
2) و غالب کتبی که در ملل و نحل و شرح حال طوایف و فرق نوشته شده است. ابو الحسین ملطی شافعی متوفی در 377 در کتاب )
قدیمترین کتابی است که در فرق میان فرقههاي اسلامی و ردّ بر » که چنانکه گفته شد است « التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع »
آنگاه بیشتر از آن بیست و پنج فرقه را یاد کرده « و الحروریّۀ خمس و عشرون فرقۀ » در باب حروریّه گفته است « ایشان نوشته شده
از قبیل: ازارقه، صفریه، اباضیه، نجدیه، شمراخیه عجردیه، نجرانیه، بیهسیّه و جز اینان و گاهی بعضی از معتقدات فقهی آنان را نیز
فرقهاي شهادت در نکاح را لازم » و « فرقهاي از ایشان قائل بوجوب حد براي شارب شراب مسکر نیستند » آورده است مانند این که
لو انّ رجلا قطر قطرة خمر فی جبّ فلم یشرب من » و از بیهسیّه نقل کرده که « ننکح بشهادة الکرام الکاتبین » : نمیدانند و میگویند
.!!« ذلک الجبّ احد الّا کفر و ان لم یشعر
552
واقع گردیده است. لیکن تألیفی در فقه از ایشان در دست نیست و شاید موجود نباشد از این رو معتقدات فقهی ایشان بطور تفصیل
بر نگارنده معلوم نمیباشد. بعلاوه مذهبی بوده فاسد و هم اکنون منقرض و بائد بدین جهت از چگونگی تفصیلی تفقّه در آن
مذهب بحث و فحص کردن شاید به جایی نرسد و بهر حال نتیجه و ثمري بر آن بار نخواهد بود.
296 از 305
خود در بارة فقیهان ایشان تا زمان تألیف آن کتاب ( 377 ) مختصري آورده است براي این که « الفهرست » ابن ندیم در کتاب
خوانندة این اوراق را در این زمینه نیز اطلاعی اجمالی باشد همان را تلخیص و ترجمه و در اینجا نقل میکنیم.
در » از آن مقاله « فنّ هشتم » تکمیل گشته و « فنّ » راجع به اخبار فقهاء میباشد و این مقاله در هشت « الفهرست » مقالۀ ششم از کتاب
ابن ندیم در زیر این عنوان نسبت به ایشان چنین .« اخبار علماء و اسماء کتابهایی است که فقیهان شراة (خوارج) تصنیف کردهاند
افاده کرده است:
کتابهاي این قوم، پنهانست و کمتر بدست میآید چه همۀ جهان ایشان را سرزنش و نکوهش میکنند. و آنان را در فقه و کلام، »
و بوازیج «1» مؤلّفان و مصنّفانی میباشد و این در بلادي بسیار که از آن جمله است عمان و سیستان و بلاد آذربایجان و نواحی سنّ
و شهرزور اشتهار دارد. «4» و تلّ عکبراء و حزّه «3» و کرخ جدّان «2»
______________________________
1) بکسر سین مهمله و تشدید نون (بر وزن جنّ) نام چند موضع است که یکی از آنها از اعمال ري میباشد و شاید مراد از آن در )
آن را سور و جامعی کبیر است و در آنجا » عبارت بالا شهریست که کنار دجله و در بالاي تکریت واقع است که به گفتۀ یاقوت
.« علماء و کنیسهها و بیعههاي نصاري میباشد
2)- با باء موحده و زاء معجمه که بعد از آن باء و جیم میباشد (بر وزن محاویج) نام شهریست نزدیک تکریت و بوازیج الانبار نام )
موضعی دیگر است.
3)- بضم جیم و تشدید دال مهمله شهریست کوچک در آخر ولایت عراق نزدیک خانقین و آن سرحد است میان ولایت شهر زور )
و عراق.
4)- بفتح حاء مهمله و زاء معجمه مشدده نام چند موضع است: 1- در میان رأس عین و نصیبین 2- شهر کوچکی در اربل از )
موصل.
-3 نام موضعی در حجاز.
553
از جمله فقیهان مقدّم ایشانست: ابو فراس جبیر بن غالب. جبیر مردي خطیب، فصیح، شاعر و فقیه بوده از جمله تألیفات اوست: »
رسالته إلی » و کتاب « الجامع الکبیر فی الفقه » و کتاب « المختصر فی الفقه » و کتاب « أحکام القرآن » و کتاب « السنن و الأحکام » کتاب
.« مالک بن انس
الجامع الکبیر فی » میباشد و او کتابهایی بسیار دارد از آن جمله است: کتاب ،« عکبراء » و از جمله ابو الفضل قرطلوسی، از نواحی »
اعتماد و تعویل ) « الجامع الصغیر » این کتاب به روش کتب فقهاء تألیف شده یعنی بر کتبی چند مشتمل میباشد) و کتاب ) « الفقه
کتاب الرّدّ علی » و « کتاب الرّدّ علی ابی حنیفۀ فی الرّأي » و « کتاب الفرائض » خوارج و اصحاب قرطلوسی بر این کتاب است) و
.« الشّافعی فی القیاس
اللّ میباشد او را به سال سیصد و چهل دیدم و با من انسی پیدا
􀀀
و از جمله فقیهان ایشانست ابو بکر بردعی که نام او محمد پسر عبد ه »
کرد. مذهب اعتزال را اظهار مینمود و خارجی و از فقیهان ایشان بود. بمن گفت او را در فقه تألیفاتی چند است و نام برخی را
کتاب ،« الجامع فی اصول الفقه » کتاب ،« الرّدّ علی المخالفین فی الفقه » و کتاب « المرشد فی الفقه » بدین گونه یاد کرد: کتاب
نقض » کتاب « الإمامۀ » کتاب « السّنّۀ و الجماعۀ » کتاب ،« الاذکار و التحکیم » کتاب « النّاسخ و المنسوخ فی القرآن » کتاب ،« الدّعاء »
.« الأیمان و النّذور » کتاب ،« النّاکثین » کتاب « کتاب الرّدّ علی من قال بالمتعۀ » ،« تحریم المسکر » کتاب ،« کتاب الرّاوندي فی الامامۀ
و هم از آن جمله میباشد ابو القاسم حدیثی او را نیز من دیدم. مردي زاهد و بظاهر فروتن و خاشع بود مذهب خود را اظهار »
297 از 305
کتاب ،« الجامع فی الفقه » کتاب » نمیداشت. از اکابر شراة (خوارج) و از اعاظم فقیهان ایشان بود. او را تألیفاتی چند است: مانند
« التّحریم و التّحلیل » کتاب ،« الوعد و الوعید » کتاب ،« الامامۀ » کتاب ،« اللّ ، عزّ و جلّ
􀀀
احکام ه »
554
.««1» اللّ ، جلّ اسمه
􀀀
و کتاب التحکیم فی ه
که به فقیهان خوارج اختصاص داده آورده است. « فنّ هشتم » این بود آن چه ابن ندیم در
و در مقالۀ پنجم (این مقاله در بارة علم کلام و متکلّمانست) در فنّ چهارم از آن (که در اخبار علماء و اسماء تصانیف ایشان و
از جملۀ » محتوي بر اخبار متکلّمان از خوارج و اسماء کتب و تصنیفات ایشان میباشد) در طیّ ترجمۀ یمان بن رباب که بتعبیر او
در « گردیده و مردي نظّار و متکلّم بوده است « بیهسیّه » بوده و پس از آن از « ثعلبی » ، خوارج و رؤساء ایشان بشمار و در آغاز کار
یاد کرده که شاید در احکام فقهی مؤمنان (خوارج) بوده است. « احکام المؤمنین » طیّ تعدید کتب وي کتابی به نام کتاب
ابن ابی الحدید در طیّ گفتگو از خوارج و تعدید بزرگان و رؤساء ایشان نجدة بن عویمر حنفی را (از قدماء و رؤساء خوارج و با
اللّ در سمتی دیگر و به احترام
􀀀
اللّ زبیر معاصر بوده هنگام توقف در مکّه نجده در طرفی از مسجد نماز جمعه میگزارده و عبد ه
􀀀
عبد ه
حرم با هم مقاتله نمیکردهاند) نام برده و این مضمون را گفته است:
او عقیده و مقالهاي مخصوص میداشته و اتباع و اصحابی براي وي میبوده و بر یمن و طائف و بحرین و عمان و وادي تمیم و عامر »
استیلاء یافته و احکامی در مذهب خوارج احداث کرده، از آن جمله میگفته است. مجتهد اگر بر خطا برود معذور میباشد. دین
عبارتست از دو چیز: شناختن خدا و شناختن پیغمبر (ص) و بقیۀ امور را اگر کسی جاهل باشد تا حجّتی بر وي قائم نشود معذور
«.. حرامی را حلال شمرد هر چند از قبیل محارم باشد معذور و مؤمن میباشد « اجتهاد » است پس اگر کسی از روي
همین گونه عقائد و مقالات او موجب آن شده که وي را از ریاست خلع کرده و عاقبت هم به قتلش رساندهاند.
______________________________
1) چیزي که در این قسمت قابل توجه میباشد اینست: که از تألیفات یاد شدة بالا معلوم میگردد فقیهان شراة نیز با عمل به قیاس )
در نزد ایشان داراي اعتبار و مباحث آن مورد توجه و استناد ایشان « اصول فقه » و راي مخالف میباشند و هم معلوم میشود که علم
بوده است.
555
صلتان عبدي به نجدي و اصحاب و اتباع او نظر داشته آنجا که گفته است:
أري أمّۀ شهرت سیفها و قد زید فی صوتها الأصبحی
بنجدیّۀ او حروریّۀ و ازرق یدعو إلی الازرق
فملّتنا انّنا مسلمون علی دین صدّیقنا و النّبیّ
أشاب الصّغیر و افنی الکبیر مرور الغداة و کرّ العشیّ
اذا لیلۀ أهرمت یومها اتی بعد ذلک بیوم فتیّ
نروح و نغدو لحاجاتنا و حاجۀ من عاش لا تنقضی
تموت مع المرء حاجاته و تبقی له حاجۀ ما بقی.
دیگري از مشاهیر خوارج نافع بن ازرق حنفی بوده است. ابن ابی الحدید راجع به او قسمتی آورده که چون از جنبۀ احکام فقهی و
توجه به طرز استدلال خوارج، دانستن آنها خالی از فائده نمینماید آن قسمت را تلخیص و ترجمه میکنیم:
بوي منسوب میباشند. « ازارقه » نافع بن ازرق حنفی مردي شجاع و از متقدّمان خوارج در فقه بود و ..»
298 از 305
از جمله فتاوي او اینست: کشور اسلامی، بطور اطلاق، دار کفر و مردم آن، همه کافر و همه اهل دوزخ میباشند، مگر آن کسی »
که ایمان خود را آشکار سازد مؤمنان (خوارج) نباید به نماز دیگر مردم حاضر گردند، و نباید از ذبائح ایشان بخورند، و نباید با
ایشان ازدواج کنند، و میان کسی که از خوارج است و میان غیر خارجی توارث نیست. غیر خارجی مانند کفّار عرب و بت پرستان
النّ کَخَشْیَۀِ
􀀀
ا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ اسَ 􀀀 میباشند که یا باید اسلام اختیار کنند یا کشته شوند، و تقیّه جائز نیست چه خدا گفته است: إِذ
و هم خدا در بارة کسانی که تقیّه نمیکنند و با آن مخالفت دارند «1» اللّ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَۀً
􀀀
هِ
______________________________
.( 1) آیۀ 79 از سورة النساء (سورة 4 )
556
غدر و خیانت نسبت به کسی که از خارجیان نباشد جائز ،«2» ائِمٍ 􀀀 لَوْمَۀَ ل «1» اللّ
􀀀
خافُونَ فی ه 􀀀 ا یَ 􀀀 اللّ وَ ل
􀀀
جاهِدُونَ فِی سَبِیلِ هِ 􀀀 گفته است: یُ
است.
و امثال این عقائد و فتاوي که نافع داشته و همان فتاوي موجب شده که گروهی از خوارج نسبت به او بدبین شده و از متابعت او »
.« برگشتهاند
میان نجدة بن عامر که یکی دیگر از بزرگان خوارج بوده و میان همین نافع مکاتبهاي به میان آمده که بر طرز استدلال فقهی ایشان
اشتمال دارد. در اینجا نیز آن را ترجمه و نقل میکنیم:
امّا بعد، من ترا چنان میشناختم، و چنان هم بودي، که یتیمان را مانند پدري » : ابن ابی الحدید آورده که نجده به نافع نوشته است
مهربان و ضعیفان را مانند برادري نیکوکار. مسلمین (خوارج) را پشتیبانی و معاضدت میکردي و کارها را به سامان میآوردي لا
اللّ لومۀ لائم و از ملامت نمیترسیدي، و ستم کاران را یاري نمیکردي تو و اصحابت را حال چنین بود.
􀀀
تأخذك فی ه
آیا به یاد داري که میگفتی اگر نه اینست که من میدانم امام عادل را اجري مثل اجر همۀ رعیت میباشد هر آینه زمام کار دو تن »
و بحقّ «3» از مسلمین را بدست نمیگرفتم، پس از این که در آرزوي خشنودي و رضاي خدا خودت را در راه طاعت او فروختی
رسیدي و تلخی این کار را چشیدي و هماره پاي اصطبار استوار داشتی تا این که شیطان، که تو و یارانت از همه کس بر او
سنگینتر بودي، براي فریب تو آماده و مجهز شد پس ترا استمالت کرد و به گمراهی افکند تا کسانی از ضعفاء و عجزه را که خدا
در قرآن از جهاد معذور داشته
______________________________
نیست. « اللّ
􀀀
فی ه » 1) چنان پندارم که در قرآن کلمۀ )
.( 2)- آیۀ 59 از سورة المائده (سورة 5 )
اللّ .. (آیۀ 203 از سورة دوم)
􀀀
ضاتِ هِ 􀀀 اءَ مَرْ 􀀀 النّ مَنْ یَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغ
􀀀
3)- اشاره به آیۀ شریفه وَ مِنَ اسِ )
557
بلکه ایشان را ««1» لِلّ وَ رَسُولِهِ
􀀀
ا نَ َ ص حُوا هِ 􀀀 ا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذ 􀀀 ا یَجِدُونَ م 􀀀 ا عَلَی الَّذِینَ ل 􀀀 ی وَ ل 􀀀 ا عَلَی الْمَرْض 􀀀 اءِ وَ ل 􀀀 لَیْسَ عَلَی الضُّعَف » : و گفته
تو اکفار نموده و ایشان را کافر خواندي. پس از آن کشتن «2» ا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ 􀀀 به نیکوترین نام یاد کرده و گفته است: م
.«3» * ي􀀀 ازِرَةٌ وِزْرَ أُخْر 􀀀 ا تَزِرُ و 􀀀 کودکان را مباح ساختی در صورتی که پیغمبر (ص) از کشتن ایشان نهی کرده و خدا گفته است: وَ ل
اجرا و خیر قائل شده چه «4» اعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً 􀀀 جاهِدِینَ عَلَی الْق 􀀀 اللّ الْمُ
􀀀
و در بارة کسانی که از جهاد، قاعد گشته در این آیه وَ فَضَّلَ هُ »
اعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ 􀀀 ا یَسْتَوِي الْق 􀀀 تفضیل مجاهدان بر قاعدان موجب این نیست که قاعدان را هیچ منزلتی نباشد مگر این آیه را ل
نمیبینی و نمیشنوي که خدا چگونه ایشان را از مؤمنان خوانده است؟!. «5» أُولِی الضَّرَرِ
299 از 305
پس از خدا بترس و از روزي که پدر از فرزند و فرزند از پدر پاداش نمییابد حذر کن همانا خدا در کمین و حاضر و ناظر »
.« میباشد و حکمش عدل و قولش فصل است. و السّلام
امّا بعد، نامۀ تو که مرا در آن پند و اندرز داده و به نصیحتم پرداخته و گذشته امرا که بر حقّ بوده » : نافع بوي چنین پاسخ داده است
و بر راه صواب میرفتهام فرا یاد آوردهاي بمن رسید از خدا میخواهم که مرا از آن اشخاص قرار دهد که گفتهها را میشنوند و آن
.«6» چه را بهتر است پیروي میکنند و بکار میبندند
______________________________
1) آیۀ 92 از سورة التوبه (سورة نهم). )
2)- آخر آیۀ 92 از سورة التوبه (سورة نهم). )
.( 3)- آیۀ 164 از سورة الانعام (سورة ششم) و آیۀ 16 از سورة بنی اسرائیل (سورة 17 )
.( 4)- آخر آیۀ 97 از سورة النساء (سورة 4 )
5)- اول همان آیۀ 97 )
6)- آیۀ شریفه.. الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.. )
558
بر من عیب گرفتهاي که قاعدان از جهاد را کافر دانسته و کشتن کودکان را جائز شمرده و ردّ نکردن امانات مخالفان را مباح »
ساختهام هم اکنون به یاري خدا آنها را براي تو روشن میسازم:
امّا این قاعدان از جهاد پس اینان از قبیل کسانی که در زمان پیغمبر (ص) بودهاند و تو یاد کردهاي نمیباشند چه آنان در مکّه، »
مقهور و محصور بودند و نمیتوانستند به جایی بگریزند و راهی نداشتند که به مسلمین ملحق و متّصل گردند لیکن اینان در دین،
تفقّه یافته و قرآن قرائت کردهاند و راه براي ایشان روشن و هویدا میباشد و تو میدانی که خدا در بارة اشخاصی امثال اینان
باز خدا، سبحانه و «2» ا 􀀀 اجِرُوا فِیه 􀀀 اسِعَۀً فَتُه 􀀀 اللّ و
􀀀
فرموده است: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ هِ «1» کُنّ مُسْتَضْ عَفِینَ فِی الْأَرْضِ
􀀀
هنگامی که گفتهاند: ا
و گفته است: «3» اللّ
􀀀
والِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ هِ 􀀀 جاهِدُوا بِأَمْ 􀀀 اللّ وَ کَرِهُوا أَنْ یُ
􀀀
افَ رَسُولِ هِ 􀀀 تعالی، گفته است: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِل
پس بر تو لازمست که «5» ذابٌ أَلِیمٌ 􀀀 و در آخر گفته است: سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَ «4» رابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ 􀀀 جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْ 􀀀 وَ
صفات و علائم ایشان را بنظر بیاوري.
ا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ 􀀀 و امّا قتل کودکان پس نوح پیغمبر (ص) از من و از تو به خدا و احکام او داناتر بوده و گفته است: رَبِّ ل »
پس ایشان را با این که کودك بودهاند و پیش از این که «6» کَفّ
􀀀
اجِراً اراً 􀀀 إِلّ ف
􀀀
ا یَلِدُوا ا 􀀀 ادَكَ وَ ل 􀀀 دَیّ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِب
اراً 􀀀 الْک
􀀀
افِرِینَ
متولد شوند کافر خوانده است آیا میشود چنین چیزي در قوم نوح روا باشد و در قوم ما نباشد؟
______________________________
.( 1) آیۀ 99 از سورة النساء (سورة 4 )
2)- همان آیه از همان سوره. )
3)- آیۀ 82 از سورة التوبۀ (سورة نهم). )
4)- آیه 91 از سورة التوبۀ (سورة نهم). )
5)- آخر آیه 91 از سورة التوبۀ (سورة نهم). )
.( 6)- آیه 27 و 28 از سورة نوح (سورة 71 )
559
300 از 305
و اینان مانند مشرکان عرب میباشند که از «1» راءَةٌ فِی الزُّبُرِ 􀀀 ئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَ 􀀀 کُفّ خَیْرٌ مِنْ أُول
􀀀
با این که خداي تعالی گفته است: أَ ارُکُمْ
پذیرفته نمیشود: « جزیه » ایشان
یا باید به اسلام درآیند یا کشته شوند.
و امّا استحلال امانات مخالفان پس بدان که خداي تعالی اموال ایشان را بر ما حلال ساخته چنانکه خون ایشان بر ما حلال میباشد! »
پس از خداي بترس و به خود آي زیرا عذري براي تو جز » « پس خونهاي ایشان حلال طلق است و مالهاي ایشان براي فیء مسلمین
از راه توبه نیست و بر تو روا نمیباشد که بنشینی و ما را مساعدت نکنی و از همراهی ما پاي پس بکشی و راهی را که براي تو در
.« گفتۀ خود نمایاندیم نه پیمایی. و السّلام علی من أقر بالحقّ و عمل به
باز ابن ابی الحدید نامهاي را که نافع به اشخاصی در بصره نوشته و در آنجا ایشان را بر هجرت و جهاد تحریض کرده یعنی از جنبۀ
فقهی توقف ایشان را در میان مسلمین (که به فتوي و تعبیر او مشرکین و کافرین بشمار میبودهاند) حرام شمرده نقل کرده عین آن
إِلّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ انّکم لتعلمون انّ الشریعۀ واحدة و الدّین واحد ففیم
􀀀
ا تَمُوتُنَّ ا 􀀀 ی لَکُمُ الدِّینَ فَل 􀀀 اللّ اصْ طَف
􀀀
امّا بعد ف إِنَّ هَ » : نامه اینست
اللّ ، عزّ و جلّ، إلی الجهاد. فقال: قاتلوا المشرکین کافّۀ و لم یجعل لکم
􀀀
المقام بین اظهر الکفّار؟ ترون الظّلم لیلا و نهارا و قد ندبکم ه
ا یُنْفِقُونَ و من 􀀀 ا یَجِ دُونَ م 􀀀 الًا و انّما عذر ال ّ ض عفاء و المرضی و الَّذِینَ ل 􀀀 افاً وَ ثِق 􀀀 فی التخلّف عذرا فی حال من الاحوال فقال: انْفِرُوا خِف
جاهِدُونَ فِی سَبِیلِ 􀀀 اعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُ 􀀀 ا یَسْتَوِي الْق 􀀀 کانت اقامته لعلّۀ ثمّ فضّل علیهم مع ذلک، المجاهدین فقال: ل
اللّ .
􀀀
هِ
فلا تغترّوا و تطمئنّوا إلی الدّنیا فانّها غرّارة مکّارة، لذّتها نافدة و نعیمها بائد »
______________________________
( 1) آیه 43 از سورة القمر (سورة 54 )
560
حفّت بالشّ هوات، اغترارا و اظهرت حیرة و اضمرت عبرة فلیس آکل منها أکلۀ تسرّه و لا شارب منها شربۀ توافقه الّا و دنا بها درجۀ
اللّ دار المتزوّد منها إلی النعیم المقیم و العیش السّلیم فلیس یرضی بها حازم دارا و
􀀀
إلی اجله و تباعد بها مسافۀ من اهله و انّما جعلها ه
.« ي􀀀 ی مَنِ اتَّبَعَ الْهُد 􀀀 امُ عَل 􀀀 ي. وَ السَّل 􀀀 الزّ ، التَّقْو
ادِ 􀀀 خ اللّ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ یَْرَ
􀀀
لا حکیم قرارا. فاتّقوا ه
است شرح حال او را ابو الفرج اصفهانی در کتاب « طالب الحقّ » اللّ بن یحیی کندي ملقّب به
􀀀
یکی از بزرگان و رؤساء خوارج عبد ه
اللّ از اهل حضر موت
􀀀
عبد ه » : آورده و ابن ابی الحدید آن را تلخیص کرده و در شرح نهج البلاغه این مضمون را گفته است « اغانی »
انّا ندعوکم أیّها النّاس إلی » بوده و در سال 119 خروج کرده و بهر حال در خطبهاي که هنگام استیلاء بر یمن گفته چنین گفته است
اللّ و سنّۀ نبیّه و اجابۀ من دعا إلیهما. الاسلام دیننا و محمّد نبینا و الکعبۀ قبلتنا و القرآن امامنا، رضینا بالحلال حلالا لا نبتغی به
􀀀
کتاب ه
باللّ و الیه المشتکی و علیه المعوّل. من زنی فهو
􀀀
بدلا و لا نشتري به ثمنا و حرمنا الحرام و نبذناه وراء ظهورنا و لا حول و لا قوّة الا ه
کافر و من سرق فهو کافر، و من شرب الخمر فهو کافر.
«..! و من شکّ فی انه کافر فهو کافر
بطور خلاصه، خوارج، چه کسانی که در عهد علی علیه السّلام بوده و با آن حضرت به مقابله و مقاتله پرداختهاند و چه کسانی از
ایشان که در عهد بنی امیّه بوده و با سلطنت غاصبانه و حکومت ظالمانۀ ایشان مخالفت داشته و بر عمّال و حکّام بنی امیّه خروج
کردهاند، چنانکه گفته شد مردانی بسیار متقشّف و متنسّک بوده و بر باطل خود سخت ایمان میداشتهاند و همان خشکی در طرز
فکر و سختی در عمل، نسبت به طرز تفقّه ایشان بسیار مؤثر بوده به طوري که نه تنها دیگران را کافر و مشرك میخوانده و ایشان را
اکفار میکردهاند بلکه به اندك شبهه و احتمالی بزرگان خود را نیز کافر میخوانده و از ایشان طلب توبه مینموده
301 از 305
561
و در مقام مخالفت بلکه مخاصمت و مقاتلت بر میآمدهاند. «1» و بر مطالب خود به ظواهري از آیات شریفۀ قرآن استناد میکرده
قطري بن فجائه که یکی از بزرگان و از امراء خوارج میباشد و معارك او با مهلّب و دیگر عمّال و امراء حجّاج بن یوسف ثقفی در
کتب مربوط، مضبوط و خدمات و فداکاریهاي او در راه پیشرفت کار خوارج مورد ستایش همۀ ایشان میبوده با همه آن مجاهدات
چندین بار خوارج او را بر کارهایش مورد انتقاد قرار داده و به ارتداد و کفرش حکم کردهاند و او نیز از همان راه استناد به ظواهر
که حربۀ ایشان بوده خود را از کشته شدن نجات داده و عاقبت هم به واسطۀ همان جمودت استنباط، میان ایشان اختلاف و تفرقه
حاصل گردیده است.
وقتی به قطري گفتند: آیا باز براي جنگ با مهلّب خارج میشوي؟ گفت نه پس از آن تصادف را به جنگ رفت خوارج گفتند:
چون دروغ گفت مرتد شد. روزي او را دنبال کردند احساس شرّ کرد و فهمید غرض سوء، نسبت به او دارند با گروهی از خواص
خود در محلّی فرود آمد و پناهنده شد بر او جمع شدند و فریاد برآوردند که: اي دابّه بیرون آي. بیرون آمد و گفت: رجعتم بعدي
ا؟ پس ما باین سخن کافر 􀀀 اللّ رِزْقُه
􀀀
إِلّ عَلَی هِ
􀀀
ا مِنْ دَابَّۀٍ فِی الْأَرْضِ ا 􀀀 وَ م » : کفّارا!؟ گفتند: آیا دابّه نیستی و حال آن که خدا گفته است
نشدیم لیکن تو کافر شدي که بما گفتی: کافر شدهایم. پس بسوي خدا باز گرد و توبه کن. قطري با یکی از خواصّ خویش مشاوره
کرد. او بوي گفت: اگر توبه کنی از تو خواهند پذیرفت.
به ایشان بگو آن جمله را از راه استفهام گفتهاي نه بطریق اخبار. همین سخن را گفت و ایشان از وي پذیرفتند.
______________________________
نقل کرده « کنز الدقائق » 1) در فتاوي فقهی خود همان ظواهر را میگرفته و به آن فتوي میدادهاند در جنگی خطی این عبارت را از )
.« السّارق و السّارقۀ، ذهب الخوارج إلی ان المقطع هو المنکب ذهابا إلی ظاهر اطلاق الید ..» : است
562
بهر حال شرح حال خوارج و ترجمه بزرگان ایشان منظور نیست و از جنبۀ فقهی هم چنانکه گفتیم اطلاع نویسنده نسبت به فقه ایشان
«1» محدود میباشد لیکن از همین نمونهها که ذکر شد و از مطالعۀ احوال ایشان طرز فکر آنان در فقه تا حدّي روشن میگردد
آورده شد اقتصار میرود و گفتگو در بارة شئون فقهی این عهد در همین موضع « عهد صحابه » اکنون به همین مختصر که در پیرامن
خاتمه داده میشود. بحث و فحص تفصیلی از عهود دیگر را که در این اوراق بطور اجمال و فهرست یاد کردهایم به دیگر مجلّدات
این کتاب موکول ساخته و بخواست خدا آنها را تشریح و مباحث مربوطه را استیفاء خواهیم کرد.
خداي را سپاس گزارم که بر جمع و تحقیق این قسمت موفقم داشت و از درگاه او خواستارم که در آینده از توفیق تعقیب و تکمیل
برخوردارم فرماید. و له الحمد اوّلا و آخرا و به الاستعانۀ و علیه التکلان ظاهرا و باطنا.
تهران:
23 د ن ف س ا ه ا م 1326 ی س م ش ة ر غ ي د ا م ج ی ل و لا ا 1367 ي ر م ق ي ر ج ه د و م ح م - ی ب ا ه ش ی ن ا س ا ر خ ______________________________
1) اخیرا شنیدم کتابی در فقه خوارج در این اواخر در مصر به چاپ رسیده است. )
در هنگام نوشتن این اوراق که باید در تسلیم آنها به انجمن تألیف و ترجمۀ دانشگاه تسریع و تعجیل شود براي تحصیل آن کتاب
مجالی حاصل نشد در آینده اگر چنان کتابی باشد و مطالعهاش میسور افتد و مطالبی قابل توجه نسبت به تفقّه و تحوّلش در آن بنظر
رسد باید بر این اوراق افزوده شود.